زندگی با چاشنی غرغراسیون+ holiday نوشت:


امروز هنوز یه کمی از کلافه گی دیروز رو با خودم کشیدم اوردم... صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول با انگشت شست پام پنجره بالاسرم رو باز کردم که یه آفتابی به صورتم بخوره تا بلند شم... ولی خبری نبود... چشامو باز کردم دیدم... اه ابر تو آسمونه... یه ذره هنگ بودم بعد عین خولا به خودم گفتم آدم عاقل تو پاییز دنبال آفتاب می گرده؟؟؟ دوباره چشمامو بستم و خوابیم... نمی دونم چقدر گذشت یهو فهمیدم چه خنگ بازی درآوردم از خواب پردیم دیدم ساعت 7.20 شده و یه غر جانانه زدم که آخه  دختره ی (biiiiib) الان تو چله تابستونیم... پائیز کجا بود... وااای این ساعت من همیشه نصف راه و رفته بودم... دیدی چی شد... باز دیر می رسم....

واقعا دلم می خواد بعضی وقتا مثل سی یرا و انریکه تو آهنگ takin back my love تمام حرص و اعصبانیتم رو رو وسایل خونه خالی کنم... فقط یه جوری که بعدش به آرامش برسم... دیروز نمونه یه آدم غر غرو و عصبی بودم!!! از کله صبح که رسیدم سر ملت غر زدم و باهاشون تند صحبت کردم! این چرا اینجاس... اون چرا کجه... چرا در گنجه بازه... فلانی چرا نیومده... اون یکی برا چی رفته مرخصی...  چرا کتری رو گازه... چرا بر گه های من نیست... صندلی چرا سفته... چرا دم خر درازه... غر و غر وغر و غر... دست خودم نیست... نمی دونم شاید علت درست و حسابی هم نداشته باشه ولی گاهی سراغ آدم میاد... البته فشار کارهای این چند وقت برای ممیزی هم مزید بر علت بود...

دیروزم که نتایج اولیه کنکور اومد... بابا دیشب می گفت امسال اتفاقات بد بعد از اعلام نتیجه نسبت به سال های قبل خیلی کمتر بوده و بیمارستان خلوته! یه چیزه خیلی جالب تر هم که دیروز چند جا دیدم این بود که بعضی ها برا بچه هاشون جلو در خونه شون پلاکارد زده بودن که چه می دونم... فلانی عزیز ، تلاش پر ثمر شما را در یکسال اخیر و پشت سر گذاشتن کنکور با رتبه ی عالی 12  تبریک و تهنیت عرض می کنیم... والا تاحالا هزار جور پلاکارد  دیده بودیم الا این یکی... جان خودم اون موقع ها اگه از ما هم اینقدر تقدیر و تشکر شده بود شاید الان فیلسوفی... انیشتینی ... چیزی شده بودیم! ولی در کل به همشون تبریک می گم... چه با رتبه خوب چه متوسط... بد نداریم! به جون بچه ام امسال همه قبولن...

+پ.ن.

- کلا شاید هر 12 ماه در سال 3 ماه کار کنم! 1 ماه قبل از هر ممیزی... بقیه ماه ها هم حقوق می دن که اون یه ماه رو خوب کار کنیم! و بلاخره از فردا ساعت 11 تعطیلات من شروع می شه... راحت می شم از این همه کار و دردسر...

- کاش واقعا می تونستم حرص مو رو وسایل خونه خالی کنم... حیف که تا دست به یه چیزی می زنم مامان میگه... از یه جا دیگه عصبانی ای به اینا چیکار داری...  جا واسه خالی کردن آدم یه جا دیگه اس... و با انگشت سبابه دستشویی رو نشونم می ده... بله دیگه! اینم شد زندگی... وقتی نمی تونی حتی یه لیوان بشکونی... 

- یعنی عاشق این زنبوره ام ------------------------------------------------------------------------>>

++ هواشناسی:

اینکه گفتم صبح ابر تو آسمون بو رو خواب ندیدم... واقعا بود! و با اینکه تمام راهو دویدم ولی باز خیلی خنک بود! انگار نه انگاز وسط تابستونیم... so : هواخوب است و عالی... خوش است و متبوع... تنها با گاهی چاشنی غرغرانگی...

 

+++ و در ادامه مطلب holiday نوشت:  

 

 از اونجایی که بنده تا دو-سه روز جهت تعطیلات مغزی آماده می شم... دیگه حس نوشتنم نبود... ولی این انشائ جالبی بود... شاید خونده باشی... ولی باز بخونش!

 

{ ما دلمان می خواست در آینده دکتر شویم و متخصص بدن انسان بشویم و همه ی مریض ها را درمان کنیم. ما تا حالا شکم چند تا قورباغه را هم عمل کرده ایم و اصلن از خون نمی ترسیم اما برادرمان یک روز به ما گفت: «چون تو خوش خط هستی، پس نمی توانی دکتر خوبی شوی.» و بعد هم گفت: «اگر دکتر شوی، ممکن است هنگام تشخیص علت مرگ یک نفر که در بازداشتگاه فوت کرده، خودت هم ناگهان خودکشی شوی.» ما منظور برادرمان را نفهمیدیم اما توی فیلم ها هم دیدیم که خیلی از دکترها ساختمان می ساختند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم که مهندس شویم تا ساختمان ها را محکم تر بسازیم و بعد پول دار شویم، اما برادر بزرگ ترمان که خودش چند سال پیش مهندس شده، هنوز پولدار نشده است. او به ما گفت که این روزها هر پاره آجر را هم که بلند کنی یک مهندس از زیرش می پرد بیرون و بعد درخت ازگیل توی حیاط را نشان مان داد و گفت: «همین درخت را اگر الان تکان دهی دست کم بیست سی تا مهندس ازش پایین می ریزد.» برادر ما معتقد است هرکس که توی کوچه و خیابان به چشم می خورد مهندس است، مگر آن که خلافش ثابت شود. برای همین است که همه همدیگر را مهندس صدا می زنند. ما این ها را نمی دانیم، اما خلبان شدن را هم خیلی دوست داریم و هنگامی که برادران رایت موفق شدند پرواز کنند، ما در پوست خود نمی گنجیدیم اما الان، هربار که اخبار را گوش می کنیم یک هواپیما سقوط می کند و همیشه هم مقصر اصلی خلبان است و ما نمی دانیم چرا تقریبن خیلی از خلبان ها اسم شان توپولوف است. ما همچنین خیلی دوست داشتیم که دانشجو شویم اما برادرمان که قبلن دانشجو بود به ما گفت که دانشجوها نمی توانند حرف شان را به مسئولان بفهمانند و زمانی که موفق به فهماندن آن می شوند، بلافاصله کتک می خورند و بعد به زندان می افتند. بنابراین ما چون به فوتبال علاقه مند هستیم و دوست داریم یک روز به برنامه ی نود برویم و در آن جا بین صفر تا یک میلیون، چندتا عدد را انتخاب کنیم، تصیمیم گرفتیم داور فوتبال شویم. زیرا داورها با سوت همه کار می کنند و خیلی کیف می کنند. اما چند وقت پیش در استادیوم دیدیم که تماشاچی ها با داور و شیر سماور جمله می ساختند و بلند بلند فریاد می زدند و داور قرمز می شد. بعد تماشاچی ها با داور و توپ و تانک و فشفشه جمله می ساختند و داور خیلی عصبانی می شد. بدین ترتیب ما دل مان تقریبن خیلی برای داور سوخت. ما هم چنین خیلی دوست داریم که نویسنده شویم و آدم معروفی بشویم اما برادرمان می گوید: «دراین مملکت اگر شکار لک لک شغل شد، نویسندگی هم شغل می شود.» ما منظور برادرمان را اصلن نفهمیدیم. او می گوید که یک نویسنده برای این که معروف شود، یا باید بمیرد یا به زندان بیفتد. ما دیگر خیلی خسته شدیم و نمی دانستیم که چه کاره شویم، در نتیجه از برادرمان پرسیدیم: «پس من چه کاره بشوم؟» برادرمان گفت: «نمی دانم، اما سعی کن کاری را انتخاب کنی که همیشه تک باشی و معروف شوی و هیچ وقت در هیچ موردی مقصر اصلی نباشی و کسی هم جگر نکند بلند بلند با اسمت جمله بسازد.» و ما تصمیم گرفتیم رییس جمهور شویم.

این بود انشای من، خوش بود معلم من}
نظرات 41 + ارسال نظر
Smile To Me سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:27 http://www.xyz.blogsky.com

اووووول

Smile To Me سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:28 http://www.xyz.blogsky.com

دوووووووووووم

Smile To Me سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:38 http://www.xyz.blogsky.com

بابا نارحت ... عصبی!

آبجی سپید دچار هنجار شکنی نشی

تعطیلات مبارک ! شیرینیش یه شیشه چیزه ... چیز دیگه ... همون!!!

ایمیل؟ یکی اومد اونم این که ماشین می شورن و این صوبتا!!!

از اون عکس باحالا بده که آره وایناست

الان که نیستم!!! یه کمه...

تعطیل تعطیل که نیستم... مثل همیشه میام سره کار ولی خودمونو به تعطیلی می زنیم... یعنی از فردا کار کردن تعطیل!!! شیرینی رو هم هستم اساسی....

نه بابا بیشتر فرستادم! جون داداش!!!!

. . . سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:09 http://lostinlove.blogfa.com/

مهدی میذاشتی هسته اش! به ما برسه حداقل!!!
خوب فدا سرت سپیده آجی، بیا بزن کله منو بشکون خیالت کمی آسوده شه.
دهه! مگه من مردم آیا؟

خوب فبوله.. بیا...! یه کلنگ هم بیار که زیاد درد نکشی...

. . . سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:14 http://lostinlove.blogfa.com/


حالا من یه چیز گفتم! تو باید بزنی؟

تعارف اومد نیومد داره...

غزل سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://www.calm.blogsky.com

سلام عزیزم...منم امروز از وقتی از خواب بلند شدم دارم شلوار همه رو برمودا میکنم!!!
آپم کردم راستی...

بی خی حالا آبجی... به پاچه بقیه چیکار داری... به وسایل بچسب...

علیرضا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:58 http://sib1358.blogfa.com/

زندگی بدون غرغر که زندگی نیست!

والااااا.... حرفت رو باید با طلا نوشت...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:48

اون فهمستیم ات خیلی باحال بود!
راستی سپیده
تو چطوری میخوابی که میتونی با پاهات پنجره رو باز کنی؟!
من هر کاری می کنم و هر جوری میخوابم نمیشه!

باید قابلیت های خاص داشته باشی... تازه اول باید پرده هم بزنی کنار بعد بازش کنی....

دودو سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:15 http://doudou.blogsky.com

غر غر نگو که....خوراکمونه....
یه موقع ها خودمم حالم بهم می خوره از خدا بس که به زمین و زمان گیر میدم....
دیدی بعضی وقتا شدیدا دلت می خواد با یکی دعوا راه بندازی....بزنی لهش کنی؟!!!
خیلی می چسبه!!!

سپید جان شووما که سالهای پیش کنکور داده بودی این کارارو برات نکردن فکر نکن حالا دیگه همه اینجوری تحویل گرفته می شن!!!
ما که بعدا کنکور خواهیم داد همشرایط مشابهتان را دارا می باشیم....

اونا ازون تیریپ ادما هستن که دیگه فکر می کنن بچه شون.....اووووووووف......یه چیزه فضایی ای از اب درومده!!!

جدی نگیرشون!

آره... بیا بریم یکی رو پیدا کنیم بزنیم بترکونیم....

ایشالا برا کنکور سال بعد شما ما خودمون برات پلاکارد می زنیم...

. بــانـــ و تمشـــ کی . سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:31 http://tameshki.com

جان بانو پلکارت زده بودن واسه کنکور ؟!

اصن میدونی بعضی ها چرا اسکول میزنن ؟

برگردیم ما هم دوباره هی کنکور بدیم هی قبول شیم شاید برا ماهم بزنن !

اوهوم تلفات کمتر بوده . .
سختیش مال ما بود که بدبختمون کردن رفت . .
الان همه قبولن !
ما چی با ۴ هزار انداختنمون داهات !! هی

جان بانو... تازه نه یکی دوتا... سه چهار تا بود...

هووووووم انگاری که همدردیم...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:31

واقعا تا این حد فرزند دلبندشون رو تحویل گرفتن!
فوق فوقش طرف میره برق شریف یا پزشکی تهران یا ... (بسته به رشتش) میخونه، آخرش که چی؟!! بیکار اما تحصیل کرده میشینه ور دل والدینش!!!
این روزها اگه کسی یک کار مناسب با درآمد خوب پیدا کرد باید واسش جشن و سور بگیرن نه دانشگاه!!

واااالااااااا....

نسیم سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:32 http://greensky86.blogfa.com/

قبلی من بودم! اسمم یادم رفت بنویسم!

اوهوووم فهمستیم....

نسیم سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:35 http://greensky86.blogfa.com/

شما جزء گروه سوم هستید گاهی از اول و گاهی از آخر!

قربونت...

بی حیا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:53

عصبی عصبی عصبی!!!

هااااااااااان؟!!!! نباشمم انقدر گفتی که تلقین شد بهم هستم...

بی حیا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:54 http://bi-haya.persianblog.ir/

مگر همیشه تلفات داشت آیا؟؟دونقطه تعجب

بعله دخترم.... زمان ما و قبل تر ها تلفات داشت بسی... انواع اقسامش...

بی حیا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:55

الان من شاپرکم یعنی؟؟
؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟

ییییییییییییییییس

م چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:57

عالی پیام رو از کجا می شناسی؟
همه می شناسنش یعنی؟

شما؟؟؟

‌از مجالس شب شعر...

فکر کنم با وجود شعرهای طنز و CیاC که میگه باید خیلی ها بشناسنش...

لیلا چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 http://www.llleilaa.blogfa.com

[:S025: منم خیلی وقتها دلم میخواد تمام حرص و اعصبانیتم رو رو وسایل خونه خالی کنم.......اما فقط در حد یه ارزو مونده راستی کلی به این با که انگشت شست پات پنجره بالاسرت رو باز کردی خندیدم تنپل خانوم

اوووهووووم پس تو هم بیا بریم یکی رو پیدا کنیم بزنیم بترکونیمش...

ااااااااااااااه خوب مگه چیه!!! ما عادت داریم... یعنی عمرا بذارم کسی جای تختم رو عوض کنه! چون اونوقت دیگه نمی شه!

سایه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:46

ما که والا اگه تو کنکور رتبه ی اخرم نشیم ککمون نمی گزه والا!چیه بخوای حرص بخوری واسه چن تا عدد!من که هیچ وقت واسه نمره گریه نکردم و حتی به خودم هیچ آسیبی نرساندم!البته اگر دوران دبستان را فاکتور بگیری ها!(آیکون سوته کجاست؟)

اییییییول تو یه دختر نمونه ای... عروس من می شی؟؟؟

سایه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:48

سایه چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:49

اِ یاد گرفتم ولی به پیر به پیغمبر آیکون سوته توی این آیکونا نیس!

آره عزیزم... شرمنده! ولی الان گذاشتمش... برو تا میتونی سوووت بزن....

بوف چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 http://boof.blogsky.com

سلام
خیلی جالبه!
من دیروز ساعت یک اومدم وبلاگت دیدم باز هیچی ننوشتیگذاشتم رفتم..نگو ده دقه بعد ...
البته طبق گفته هات..خوب شد دیروز پرت به پرم نگرفت

اره والااااا...

بوف چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 http://boof.blogsky.com


بوف چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 http://boof.blogsky.com

من واقعا نگران ایم موشه هستم!
خفه شد بیچاره از بس شراب ریخت تو حلقش آخه

نه نگران نباش ایشون یه موش دائم الخمر هستن...

بهار چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 http://zemestan88.blogfa.com

آره .. راست میگی بچه های این دوره واقعاً تی تیش مامانی هستند... عالم و آدم در خدمتشون هستند تا درش بخونند... دانشگاه به مدل های مختلف هم در دسترسه
پیش من هم بیا

واقعا... به نظرم آدما توو شرایط سخت موفق تر از آب در میان... نه این لوس بازیا...

Smile To Me چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 http://www.xyz.blogsky.com

عامولیک آبجی سیفیده!

پَ تو که هنوز داری غرغر می کنی!

پاشو پاشو

بسه دیگه ... تعطیل شدی گشاد بازی درنیاری آپ نکنیا!

علیک دوواش میتی خودمون...

نه بابا دیگه غر غر تموم شد... در استراحت به سر می بریم... هیییییی

ماه پیشونی چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:17 http://www.mahpishoonii.blogfa.com

سلام سلام
ببین من تا حال نشده حوس کنم چیزی بشکنم ولی خب از خوابگاهمون که اومدم یه چندا ظرفام که زیاد خوشم نمیومد ازشون با خودم اوردم بیا تو بشکونشون

اره کنکور امسال نتایج جالبی داشت منم یه چند نفری رو دیدم که اصن فکرشم نمیکردم با رتبه ی ۲۰ و ۴۰

اااااااااااااااه جان من راست می گی... این جا درخواست کننده زیاد داره... بیار با هم بشکونیم... توام خوشت میاد...

واقعا جای تعجب های زیادی داشت!

غزل چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:57 http://www.calm.blogsky.com

سپیده جونم...به خدا اینروزا دیگه حال و حوصله این کارا رو ندارم...هیییی روزگار...پیر شدیم...

واااااااا اگه تو پیر شدیم که ما دیگه باید الانا صدای کلنگ قبرمون در بیاد...

اینجوری نگو... سن ما رو هم زیر سوال می بری آبجی...

غزل چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:02

به به به به ببین چه خوشگل می شی می خندی....

غزل چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:10

جیگرتو...راستی الان این holiday نوشتتو خوندم....خیلیییییی قشنگ بود...

قربون شکل ماهت برم من آبجی خوچگله...

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:11

جیگر این سوته برم من!راضی شدم الان!
آره قربونت برم چرا نشم شوهر به این نایابی حالا هم که گیر اومده باید حلوا حلواش کرد!والا!هر موقع خواستی زنگ بزن ننه ام قرار خواستگاری رو بزار!مهیه ام نمی خوام!

اهاااااان حالا ماه شدی... حالا اول یکی دو بار باید باهات برم استخر بعد ازت شماره می گیرم...

غزل چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:56 http://www.calm.blogsky.com

وااااااااااااااای چه زنبور نازی...جیگرشو بخورم...چه خوکشله!!!

منم عااااششششقشم

رضا چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:56 http://www.reza1988.blogfa.com

salam
az in ke az web man didan kardi
va nazar dadai mamnoon
mikhastam bishtar bahaton ashena sham dar sorat emkan

هااااان؟؟ من؟؟

Ehsan چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:05 http://ahoorae.wordpress.com

سلام سپیده خانوم
واقعا وبلاگ قشنگی داری
خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنی
منتظرتم سپیده

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:47

قسمت توضیح درمورد مهندسین عزیز و نتیجه گیری آخرش ( رییس جمهور شدن! ) واقعا ملموس بود...

اه فهمیدی منظورمو؟؟ نمی خواستم تابلو شه!!!

نسیم چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:53 http://greensky86.blogfa.com/

قبلی من بودم دیگه!

نسیم تو کلا دوست نداری دفه اول اسم بذاری...

امیرحسین پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:38 http://sillyshovel.blogfa.com

سلام
خوبی ؟
من چند وقتیه کامنت نذاشتم . گفتم این بلاگفا رفتن شماها سخت شده . من نمی فهمم کی اپ می کنین. پستای پایینم خوندم.
چون می خواهی استراحت مغزی کنی ما هم سکوت می کنیم که حسابی لذت ببرید !!!!
اون پلاکادرای کنکور جالب بود. من ندیدم تا حالا

ممنون که اومدی...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:15 http://rozegaresyah.blogfa.com/

دوره آخر زمون که میگن اینه ها ...
واسه رتبه بچه شون هم پلاکارد میزنن
خورشید خانوم انگار بالاخره کوتاه اومده ...

خوشحالم که اینجایی رها... خیلی...

آره بلاخره...

دختر باران پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 http://www.silversaviour.blogfa.com

به غر غرامون که عادت کردن بقیه
البته ضررش ماله خودمونه
قبول داری؟؟؟
و اینکه کنکوری ها ی امسال پیشونی بلندن
اگه مجاز شدن از درس خوندن نبوده


راستی با توجه به پستت کنجکاو شدم بدونم چند سالته دختر؟

البته به غیر از ضرر یه خوبی هایی ام داره که حداقل دلمون خالی می شه!

۲۳ عزیزم

jojo پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:36

سلام جالب بود.میبینم که طرفدارای شیرینیهای مایعکی زیاده حالا که زیاد اصرار میکنید منم هستم جهنمو ضرر

پس اول نوبته توئه...

اردلان جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:18 http://sinehashtom19.blogfa.com

یا سلام، خوبی آبجی؟

کلا ایول، تنها وبی هستی که من (با وجود پست های طولانی ش) ، تا آخر می خونمش

با این جمله خیلی حال کردم:

"«دراین مملکت اگر شکار لک لک شغل شد، نویسندگی هم شغل می شود.»"

به سر به ما

به به به سلااااام...چطوری؟

قربونت تو لطف داری... بله حتما میایم... با خانواده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد