روزها از پی هم می گذرند و هر روز خسته تر از قبل آغاز می کنم صبح های به هم پیوسته را...
مثل همیشه مغرور با پالتویی سنگین و خاکستری با یقه ی بلند شده و دستی در جیب آخرین روزهای پاییز را می گذرانم و ناکوک می نوازم خش خش برگها را زیر پاهایم و مستاصل که چه کنم... برگه ای که به دست داشتم با سوز پاییزی می رقصید و تاب می خورد و آه می کشید
قرار گرفتن بین دو راهی... آینده یا آبرو....؟! گه گاه پرده ای از اشک بر چشمانم می نشیند و گاه لبخندی محو بر لبانم...
بعد از چند ساعتی پیاده گز کردن که نفهمیدم چگونه گذشت به در ورودی سالن رسیدم... اتاقی در انتهای آن که فرجام دلشوره گی من بود!!!
قدم های کند و صداهایی در گوشــــ... هم همه ی اطرافیان و افکاری پریشان و تصویرهایی از اتفاق افتاده در ذهن...
به روشنایی اتاق رسیدم، مثل همیشه گرمای بیش از حد بخاری صورت بی حس شده م را نوازش می کرد
سه نفر نشسته در اتاق و با دیدن روی آشفته من مشغول پچ چ های زنانه...
بی توجه به قبل بسمت زن جوان زیبا روی چشم روشن رفتم و برگه ی نه چندان صاف و تمیزم را روی میزش نشاندم...
نگاه عمیق و مهربانی انداخت و برگه را برداشت...
- مطمئنی؟
سکوت و پرده ای از اشک و حرکت سر به نشانه تائید...
- ولی من مطمئن نیستم...
برگه رو بی مهر و امضا توو کشوی فلزی ش گذاشت و برگشتم...
سالن از همیشه تاریک تر و سرد تر بود، صدای پاهای خودم ضرب ناخوشایندی بر روح و روانم می گذاشت و آسمان هم با من می بارید...
.
فکر نمی کنم اون برگه هنوز تو اون کشو فلزی باشه... نه؟!
پشیمون نیستم از کاری که کردم و فکر نکنین الان دپسره ام! خوب خوبم و به قول نفس شنگول شنگول...
راستی چرا دیگه بارون نمیاد؟! پاییز بی بخار هم داره تموم می شه و ما یه قدم زدن زیر بارون ندیدیم! هـــــــــــــی زندگـــــــی
.
اول
بوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوم
بوســـــــــ بوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوم

بوســـــــــ بوســـــــــــــــــــــــ بوســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این سر کاریه
سرکاریا بوس نداره....
این لج دراره
اینم نداره!
برگه هه چی بود؟
مردم از فضولی!!!
یه برگه که اگه مهر و امضا می شد نتیجه ۲ سال زحمتم به باد می رفت!
# که رفت #
آیا برگه امتحان منظورت بوده
راستی ایکون هایی تو بوس نداره پس اینو برات میذارم بجای بوسسسس
نه قربونت!
ای جانم... عزیـــــــــــزم مرسی
بوس بوس بوس
گاهی یه کاغذ بدون امضا از هر چیزی توو این دنیا قشنگ تره!

شانس خودتو امتحان کن، یه باره دیگه برو توو اون سالن سرد و تاریک، شاید اون زن زیبا و جوان فرشته ی شانس باشه و برگه را نگه داشته باشه.
همیشه یه پل برای برگشت وجود داره، به حرفم اعتماد کن
برگشتن به لحظاتی که دردناکترین قسمت زندگیت بوده سخت ترین کاره!
دو دلم...
یه دلم حاضر نیست خاطرات مرور بشه و
یه دلم هنوز امید داره...
زندگی جاست یک آرزوی مزخرف...

خیلی خوب شد که اومدی...شاید بازگشت تو یه کم منو خوشحال کنه...راسته یلدا خوش بگذره...
قربونت عزیزم... امیدوارم همیشه خوشحال باشی
حالا چرا عصبانیــــــی؟؟؟!!!!!
مرسی... به توام خوش بگذره!
تبریک میگردم برگشتتو
نکنه انصراف دادی از دانشگاه؟
چقدر متنش قوی و قشنگه , خودتون نوشتید ؟
(ولی خوب یه علامت سوال گنده تو ذهن هر کس که بخونش به جا میذاره , البته با چند تا حدس)
من که نمی دونم چی بوده اون برگه و امیدوارم اون چیزی که فکر می کنم هم نباشه اما :
آدم گاهی تو زندگی مجبوره یه تصمیم های سختی بگیره که هیچ وقت به نتیجه نمی رسه که کاری که کرده واقعا درست بوده یا نه و با وجود اینکه فکر می کنه فراموشش کرده هر روز صبح که از خواب پا می شه ضمیر ناخودآگاهش یادش میاره که...
در واقع مثل زلزله میمونه , اول تمام زندگیتو زیرو رو میکنه و بعدش پس لرزه هاش هر روز یا گاه گاه فکر و ذهنتو به لرزه در میاره ....