چند روزه دارم به حرف یکی از دوستام فکر میکنم... بهم گفت تو با رفتارت برای آدمها نقاب درست میکنی! کاری میکنی که خود واقعیشونو بهت نشون ندن... و به سادگی در قالبی برن که منطبق با توقعات توئه و نقش کسی رو بازی کنن که میدونن برات قابل احترام خواهد بود... گفت در اولین برخورد ارزشها و ضد ارزشهات کاملا مشخصه و در واقع دیگران رو راهنمائی میکنی که چطور در چشم تو موقر و محترم به نظر بیان...
ترسیدم! یعنی حقیقت داره؟!!!!
0o0o0o0o0psاول
ای بابا کمین کردی داداشی...بوســــــــ
سلام سلامتوو وبلاگت که نشون نمیده!باید یه بار همه رو دعوت کنی شامی، ناهاری چیزی بدی تا بعد بشه فهمید اینطوری هستی یا نه!اما من میگم نیستی، چون همه یه حصار شیشه ای و نامرئی دورشون دارن که تنها آدمهای خاصی می تونن ازش رد بشن و پاشونو از خط قرمزها اونورتر بذارن!چون عاقل به نظر میرسی میگم که توو ملاقات اول به کسی اجازه ی ورود نمیدیعجب استدلالی کردم
سلام سلامخودمم همین حس رو دارم...چشــــــم... تشریف بیارین! قدمون روچشمقربون داداش... انتظار همچین استدلالی نداشتم!!!مـــــــــــــــــــــــــرسی
واا.. ما که ندیدم میخوای یه بار دعوت کن کافی شاپی جایی بیشتر بشناسیمت قول میدم نقاب نزنم
عزیزمیچشــــــم... شما هم توو لیست دعوتیا هستین...ایشالا توو یه وقت مناسب، قول قول قول
http://havva12.persianblog.irببینش .چقدر قوی مینویسه .من همون هستم
ممنون از پیشنهادتونعالی بود ، ولی شما؟
این داداش مهدی انگار خیلی مهمونی خونش اومده پایینا....سلام عسیسم راستیوالا اینجوری که نمی شه فهمید....دلم برات تنگیده بود....بوس بوس
آره انگار.... سلام به روی ماهت قربونتمنم دلم برات تنگ شده بود ، گمونم الانا وقت امتحاناس... نه؟!خوب درساتو بخونبوس بوس
راستیییییییمن عاشق این عکس گوشه وبتمعند عشقولیه
منم دوسشون دارم...یه جورایی خودمو و .....
نوشته تون خیلی قوی بود.
سلام سپیدهچه خوبه که دوباره شروع کردی به نوشتناومدم خداحافظیآخرین پست بلاگمم نوشتم
راست میگن دوستانتو وبلاگت که نشون نمیده!
سر کارت گذاشته زیاد فکر نکن !ولی برای اطمینان ایده ی دعوت خیلی خوبه , همه رو دعوت کن ببینیم جریان چی بوده ;)
0o0o0o0o0ps
اول
ای بابا کمین کردی داداشی...
بوســــــــ
سلام سلام





توو وبلاگت که نشون نمیده!
باید یه بار همه رو دعوت کنی شامی، ناهاری چیزی بدی تا بعد بشه فهمید اینطوری هستی یا نه!
اما من میگم نیستی، چون همه یه حصار شیشه ای و نامرئی دورشون دارن که تنها آدمهای خاصی می تونن ازش رد بشن و پاشونو از خط قرمزها اونورتر بذارن!
چون عاقل به نظر میرسی میگم که توو ملاقات اول به کسی اجازه ی ورود نمیدی
عجب استدلالی کردم
سلام سلام
خودمم همین حس رو دارم...
چشــــــم... تشریف بیارین! قدمون روچشم
قربون داداش... انتظار همچین استدلالی نداشتم!!!
مـــــــــــــــــــــــــرسی
واا.. ما که ندیدم میخوای یه بار دعوت کن کافی شاپی جایی بیشتر بشناسیمت
قول میدم نقاب نزنم
عزیزمی
چشــــــم... شما هم توو لیست دعوتیا هستین...
ایشالا توو یه وقت مناسب، قول قول قول
http://havva12.persianblog.ir
هستم
ببینش .
چقدر قوی مینویسه .
من همون
ممنون از پیشنهادتون
عالی بود ، ولی شما؟
این داداش مهدی انگار خیلی مهمونی خونش اومده پایینا....


سلام عسیسم راستی
والا اینجوری که نمی شه فهمید....
دلم برات تنگیده بود....
بوس بوس
آره انگار....
سلام به روی ماهت قربونت
منم دلم برات تنگ شده بود ، گمونم الانا وقت امتحاناس... نه؟!
خوب درساتو بخون
بوس بوس
راستییییییی

من عاشق این عکس گوشه وبتم
عند عشقولیه
منم دوسشون دارم...
یه جورایی خودمو و .....
نوشته تون خیلی قوی بود.
سلام سپیده
چه خوبه که دوباره شروع کردی به نوشتن
اومدم خداحافظی
آخرین پست بلاگمم نوشتم
راست میگن دوستان
تو وبلاگت که نشون نمیده!
سر کارت گذاشته زیاد فکر نکن !
ولی برای اطمینان ایده ی دعوت خیلی خوبه , همه رو دعوت کن ببینیم جریان چی بوده ;)