کُمای مغزی

?Would you tell me I was wrong

Would you help me understand?
Are you looking down upon me?
Are you proud of who I am
?
 

کاملا واضحه که چند وقته نسبت به اینجا سرد شدم...

کمتر سر میزنم و کمتر می نویسم... 

بهم خرده نگیرید... منحنی سینوسی مغزم توو نیم سیکل منفی به سر میبره... 

امیدوارم به حالت قبل برگردم... 

 تا اون موقع...

فعلا

دل خواسته ها...

دلم یه مسافرت دو نفره میخواد... حتی دو روز

دلم شیطنت کردن می خواد و چشم غره ،

دلم یه دوچرخه سواری آروم و طولانی نزدیک ساحل میخواد ،

دلم یه شب پر از حرف تا سحر میخواد ،

دلم یه شب پر از سکوت تا سپیده میخواد ،

دلم یه صبحونه دو نفره میخواد و ...

دلم یه اتاق پر از شمع روشن میخواد و ...

دلم میخواد پایین تخت بشینم و موهامو شونه بکنی و هی غر بزنم... آاااای آروم،موهامو کندی!

دلم میخواد توی بالکن رو به ساحل قایم شم و وقتی همه جا رو گشتی و مستاصل اومدی تو 

بالکن که نفسی تازه کنی بپرم بغلت و تو گنگ و مبهوت نگام کنی!!!

دلم میخواد خررر خرررر خرررر چمدونو از سنگینی رو زمین بکشم و هی اصرار کنی که ازم بگیریش 

 و بهت ندم!

دلم دیدن یه فیلم رمنس دو نفره، رو چاقالووو ترین کاناپه دنیا رو میخواد...

دلم میخواد بیای و ازم بپرسی: مارک کِرِم ت چیه؟! طعمشو دوست ندارم،عوضش کن!

دلم یه تخت فنری و نرم میخواد که جون بده برا قلقلک دادن و از خنده ریسه رفتن!

دلم خیلی چیزای سانسوری دیگه م میخواد...  

دلم این روزا خیلی رمانتیک شده ، میدونم! ولی خب میخواد... چیکارش می شه کرد... 

 

پ.ن.  

فعلا....

برگشتم

به همین سادگی... به همین خوشمزه گی...

تعطیلات خوب و پر باری بود...توش همه چیز بود، از عروسی و مهمونی و کوه و پیک نیک و در آخر هم با یه قرار وبلاگی به پایان رسید ( البته دوستان نخواستن اسمشون رو ببرم )

تا دلتون بخواد سوژه واسه نوشتن دیدم ولی حالا که دارم می نویسم یادم نمیاد ( تقصیر من نیست جان خودم، حافظه کوتاه مدتم خراب شده) ، حس می کنم چند وقته زمان برام زودتر و سریع تر از گذشته می کذره، علتش رو نمی دونم شاید زیادی داره خوش میگذره!

همیشه وقتی ناراحت و دپسرده ایم و از زاویه دید خودمون به بیرون نگاه می کنیم فکر می کنیم که غم های همه عالم مال ماهاست و خوشی ها مال دیگرون! ولی حالا دارم بیشتر می فهمم که هر سربالایی با همه سختی هاش یه سرپایینی هم داره! فقط کافیه تو سربالایی جوش نیاری و ریپ نزنی! اونوقته که وقتی به قله می رسی و از اون بالا به منظره روبه روت که همون آینده باشه نگاه می کنی با یه ذوق فراوون به سمت پایین حرکت می کنی ... جوری که خودت هم از سرعت خودت غافل میشی... گاهی اینقدر محو تماشا می شیم که بوته ای که جلو پامون سبز شده رو نمی بینیم و با سر پخش زمین می شیم.... باید اراده داشت و دوباره بلند شد و مسیر رو ادامه داد، کوه همون کوه ه و مسیر همون مسیره... فقط باید بلند شد و با یه لبخند زیبا دوباره به منظره زیبای مقابل نگاه کرد...

گاهی این بوته ها و درخچه های کوچیک تو مسیر راهمون خیلی زیادن که به چشم هم نمیان ولی هر بار که بهشون می رسیم باعث یه تعلل و یه لغزش می شن! تنها چیزی که لازمه شوق رسیدن به چیزیه که در مقابلت قرار داره! باید دوباره ایستاد و ادامه داد...

+پ.ن.

چقدر حرف زدم... اووووف

واقعا این تعطیلات برای روح و جسمم لازم بود.. دم هرچی مدیرعامل مهربونه گرم... 

 I'm sorry for blaming you for everything I just couldn't do  

,And I've hurt myself by hurting you

 

++هواشناسی

هوای دلم به سان هوای این روزاهای ابتدایی پاییزی نایس است و اگر هم بارانی هست نه از غصه است و نه غم... که اقتضای فصل پاییز است که با باران زیباتر می شود گاهی...