سوز آسمانی

می دونی بعضی وقتا نمیشه بعضی چیزارو توو کلمات آورد و گفتشون... وقتی هم که تمام تلاشتو می کنی که یه جوری به زبون بیاریشون گنـــــــد میزنی به اوضاع...

الان من توو همین وضعیتم دقیقا... چند وقته نمی دونم چرا هر چی می گم  برعکس برداشت می شه! شاید واقعا بد می گم! نمی دونم...

حالا اگه این اتفاق برای عزیزترین آدم زندگیت پیش بیاد که دیگه هیچی... با اینکه همیشه سعی کردم توو حرف زدنم از بهترین کلمات استفاده کنم ولی قبول دارم گاهی بعضی حرفا دل آدمو آتیش می زنه و باعث می شه از حرارت حسی که وجود داره کم کنه! البته گاهی م در مورد آدمای اطرافم هم این اتفاق می افته که خیلی مهم نیست! چون من سعی مو کردم... اگه نشده، نشده دیگه... کاریش نمی تونم بکنم

خلاصه اینکه نمی دونم چرا... شاید این چند وقته به خاطر چیزایی که پیش اومده و فشارای روحی که داشتم بوده... هرچند در طول روز  به روی خودم نمیارم ولی همین که سرم روی بالشت میاد تمام اتفاقات این چند وقت و تموم مشکلات میان جلو چشمم... باور کنین همین الانم نگرانم... ولی مثل همیشه که صبح به صبح با یه نقاب خوش رنگ و رو روزمو شروع می کنم و تا شب در حال گول زدن خودمم! همه همین جوری ایم! می دونم! ما همه از فکر کردن به واقعیت ها هراسونیم و سعی می کنیم کمتر بهشون فکر کنیم!

خب واقعا هم شاید اشتباه نکنیم! چون اگه بخوایم تمام مدت بهشون فکر کنیم شاید اونوقت لحظات تلخمون بیشتر از شیرینش باشه!

ااااای بابا.... بگذریم!!!

+پ.ن.

به نظرتون اگه من بخوام مژه بکارم، آدم قرطی ام؟؟؟ هرچند به قول بجه ها... مژه های خودم مشکلی ندارن و بلندن! شاید به قول مامان من کِرم پول خرج کردن دارم!

دنبال تغییرم! کمکم کنین! بگین چیکار کنم! دلم یه کار جالب انگیزناک میخواد 

++گوشه نوشت: من اگر برخیزم... تو اگر برخیزی....

+++ هواشناسی:

بادهای موسمی با سوز بنفش آسمانی صورت رو می نوازد ، ابرهای پفکی سفید گهگاه سایه می افکند بر دل تنگ ما... نم نم بارون های شبانگاهی  امان بالشت بی چترم را بریده اند... اما همچنان هوا خوب است... صاف تا کمی ابری

نظرات 9 + ارسال نظر
آشنا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووول !!!!!!!

اول شدن بی نظر جایزه نداره!!!!

پادیر شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 http://www.maryastories.com

قربون اون هوای دلت بشه پادیر
در خصوص اون برخواستن هم نه عزیزم اینطوری هام نیست که من و تو برخیزیم همه برخیزند ...بقیه سفت نشستن سرجاشون تا فقط من و تو برخیزیم
در خصوص مژه هم خو درد داره کاش یه کار کم خطر تر بکنی

فدات بشم پادیرم

ولی اگه همین من و تو هم برنخیزیم باید تا آخر عمر راه رفتن رو فراموش کنیم! باید به اوج رسیدن رو به خیال بسپاریم!

خودمم می ترسم! ولی خو تو بگو چیکار کنم!!!

Smile To Me شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 13:30 http://www.xyz.blogsky.com/

سلام سلام

خب شاید واقعه بد بیان می کنی که همه شاکی شدن!

مژه!!!؟
خب معلومه قرطی بازیه

چشم جای حساسیه مراقب باش!

موندم شما زنها چرا به این کارها علاقه دارید در حالی که ته تهش هیچی نیست و فقط یه فکر زودگذره!

از من می شنوی نکن، کاره پرهیجان میخوای؟ برو کلاس رقص هم باحاله هم بدرد بخور

اصطلاحت برای ابر اشتباهه باید بگی ابر های سیفید تووپل!

علیک سلام... چه عجب!!

شاید واقعا همین طور...

قرطی بازی؟؟؟ نچ نچ نچ...

خودمم خدایی توو کار خودمون موندم! واقعا ریسکه...

رقصو خوب اومدی... اتفاقا دنبالش هستم...

اورمزد شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:43

برو این ورزش جدیده که تازگیها مد شده اینجا با یه طناب میپری پایین اسمش توک زبونمه ها ولی نمیاد خیلی سخته

راستی هیچوقت سعی نکن احساس تو با زبون بیان کنی چون همیشه گند میزنه زبون

بانجی جامپینگ؟؟؟ وووووووی آدم از فکرشم تنش میلرزه...

ولی شنیدم یکی توچال و یکی م چالوس گذاشتن...

وووووووی


توام قبول داری؟؟؟

[ بدون نام ] شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:56

بانجی جامپینگ

اوهوم









آشنا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:14

کلا نگفتن چیزی که نمی دونی چطوری بگی بهتر از گفتنشه و گاهی سکوت چیزهایی میتونه بگه که کلمات از بیانش عاجزن , شایدم تقصیر کلماته منظور تو از یک کلمه اونیه که تو ذهن خودت ساختی و وقتی به زبون میاری تازه میفهمی .... و به قول اورمزد زبان در بیان احساس همیشه گند میزنه !
با smile to me کاملا موافقم چون خودم به شخصه چند بار تجربش کردم :D پس زیاد هم تقصیر کلمات نیست ;)
در مورد آدمای اطرافت اگه منظورت اونی باشه که من فکر میکنم , واقعا بعیده از شما که خودت نوشتی "یاد گرفتم با احمق بحث نکنم..." اون وقت با آدمی که .... بحث می کنی ! (مواظب آدمای کینه ای اطرافت باش که منتظر یه فرصتن تا زهرشونو بریزن.)
آره همه آدما صبح نقاب می زنن فقط بعضی وقتا ممکنه یادشون بره , یاد شعر نقاب سیاوش افتادم که خیلیم دوسش دارم.
به نظر من باید با حقیقت خیلی جدی و منطقی برخورد کرد فرار و فکر نکردن به حقیقت فقط باعث یک نا آرامی و استرس پنهان در ضمیر ناخودآگاه آدم میشه . (بالاخره خواه یا ناخواه , دیر یا زود باید باهاش روبرو شد راه فرار نداره.)
فردا ببینم بعد نظرمو میگم ;) من نمی دونم این دخترا چرا هر چند وقت یه بار دوست دارن به یه جاشون گیر بدن !؟ بی خیال بابا ندید خوبه نمی خواد !
تنها چیزی که می تونه تو آدم انرژی و نشاط به مقدار زیاد تولید کنه داشتن "هدفِ" پیشنهاد من اینه که از روزمرگی و یکنواختی زندگی فاصله بگیری و یک هدف جدید برای خودت تعریف کنی .
نم نم بارون های شبانگاهی امان بالشت بی چترم را بریده اند : واقعا در این حد ؟؟؟!!!! چرا آخه؟

درسته... بعضی وقتا سکوت بهترین راهه...
اصولا منم آدمی نیستم که خیلی درمورد احساسم حرف بزنم! و سعی می کنم و دوست دارم توو رفتارم اینو نشون بدم! ولی گاهی باید یه سوتفاهم رو رفع کنی... میزنی چشم شم کور می کنی...

در مورد اون آدمم خووو بعله! با ایشون نه باید بحث کرد نه جدل... کاملا هم باید ازش دوری کرد! ( بنا به همون نوشته )

پیدا کردن هدفی که اینقدر توو روحیه تاثیر گذار باشه سخته! شما سراغ داری؟؟؟؟

در همین حد!!!!

آشنا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:09

اول که شدم نظر هم که دادم اول جایزمو بده تا بگم !!!

نخیرم... همون موقع باید نظر می ذاشتی...

قبول نیست!

شما بگو ، شاید جایزه شو دادم!!!

آشنا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:29

چرا جر می زنی , صبح تو اون شلوغی و محدودیت فقط میشه اول شد حتی تایتلشم نرسیدم بخونم :D عوضش شبا نظر میدم , من گول شما رو نمی خورم , من جایزمو میخوااااااااااااااااااام !!!!!!

بروووو ما رو سیا نکن!

ما خودمون آخرشیم... جایزه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی جایزه

آشنا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:45

جایزه بــــــــــــــــــــــــــــــده "هدف" بگــــــــــــــــــــــــــــیر

دیگه خود دانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد