the second chance


زندگی جاده ایست یکطرفه که ما مسافران آن هستیم. راه هر کس در نقطه ای از این جاده ، بن بست می شود اما راه برای دیگران هنوز ادامه دارد.می خواهم هنگامی که راه من بن بست شد کفش هایم را به کسی هدیه کنند که نیازمند پوشیدن آن ها  برای ادامه راهش است.

اگر روزی فرارسید که مغزم از فرمان باز ایستاد سعی نکنید یک زندگی غیر طبیعی را با استفاده از دستگاه به پیکرم وصل کنید . و این بستر را بستر مرگ من ننامید . بلکه این بستر را بستر زندگی بنامید و اجازه دهید تا از پیکر من برای افراد دیگر استفاده کنند. و انچه باقی ماند بسوزانید و خاکستر آن را بر باد دهید تا یاور رویش گیاهان شود .اگر قرار باشد چیزی از وجود مرا دفن کنید بکوشید اشتباهات . عیوب و نواقصم را دفن کنید.اینگونه من همیشه در کنار شما زنده هستم.

وقتی هجران من بنیاد گرفت قلبم دوباره در سینه ای بتپد که  مفهوم انسانیت همیشه زنده بماند. آدمیان بدانند مهر چیست ومحبت کجاست، عشق چیست وعاشق کیست. قلب من وقتی در سینه ای میتپد میتواند همانند باران صمیمی، همانند خورشید مهربان باشد،میتواند ان قدر بخشنده باشد که بتواند در دنیایی که عصا از دست کور می گیرند، چشمانش را به آن کور بدهد تا پشت سر عصایش گریه نکند. چشمانم را به کسی هدیه کنند که نگریستن را بلد باشد کسی نباشد  که بنگرد ولی نبیند. بتواند زیبایی ها و نعمت های اطرافش را ببیند. بتواند به زندگی با مهر بنگرد، از بُعدی دیگر جهان را ببیند از بُعد آرزو، امید، صبر، و به زندگی طوری بنگرد که بتواند باور کند آب زلال باران از ابرهای سیاه می بارد.دل من پر از احساس است لبریز از آرزو، سرشار از مهر و محبت، آکنده از عشق. دل من ان قدر بزرگ است که میتواند عشق به هر کس را در خود جای دهد.

چشمان من هیچ وقت با کینه نمینگرند چون خدا آن ها را برای نگریستن با عشق آفریده هم اکنون به ورقم مینگرم اشک شوق در چشمانم حلقه زده، خدایم را صدا میکنم و میگویم پروردگارم ممنونم که به من وجودی پر مهر و بی کینه اعطا کردی تا  اعضایی  را که من امین آن ها هستم  به دیگری امانت دهم برای زندگی مجدد.

نمیدونم شاید خودش خواسته  ...

میدونی خودش داده آخه...

چرا انقدر اون بخشنده است و ما...  

نمی دونم گیج و مبهوتم ...

+پ.ن.

* دیروز عصر که داشتم وبگردی می کردم به سایت اهدا عضو برخوردم! تمام فکر و ذهنم رو درگیر خودش کرد تا اینکه تصمیم رو گرفتم و درخواست کارت اهدا عضو دادم! تا چند وقت دیگه می رسه دستم! یعنی رسما تمام اعضا بدنم رو بعد از مرگ اهدا کردم! دوست داشتم با نوشتن این پست می تونستم شما رو هم ترغیب به عضو شدن بکنم!  

* آمار اون سایت نشون می داد که 54% اعضا خانوم هستن و 46% آقا... و همین طور اینکه 27% فقط زیر 25 سال و بقیه بالای 25. اونجا نوشته بود توو ایران سالانه 4000 مرگ مغزی اتفاق می افته که فقط 200 تاشون رضایت به اهدا عضو هستن! واقعا ناراحت کننده بود! یکی نیست بهشون بگه کجا می خواین با خودتون ببرین این جسم خاکی رو...

* این آدرس اون سایته! ( www.ehda.ir ) چند لحظه بیشتر وقتتون رو نمی گیره ولی سالها به خودتون افتخار می کنید و می بالید... حس زیباییه! تجربه اش کنین! اگه عضو شدین بیان اینجا بگین! نمی دونین از شنیدن این خبر چقدر خوشحال می شم.حرفام خیلی طولانی شد! عذر...

++ هواشناسی دل:

هوا خوب است و عالی... صاف است و پاک... و با هر نفس جانی تازه می گیرم از اکسیژن ناب...

نظرات 49 + ارسال نظر
smile to me دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 http://xyz.blogsky.com/

سلام سلام

اوووووووووول

سایه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:39

من خواستم عضو شم گفتن: زیر سن قانونی هستی باید با رضایت والدین باشه!بعدش هم دیگه واسه اینکه تنبیهشون کنم نرفتم!و انکه نخواستم تو کارم ریا بشه پدرو مادرم بفهمن!

الان تو برو اون سایته می شه! بالای ۱۶ سال اجازه دارن! امنحانش کن سایه!!!

نینا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 http://storybride.blogfa.com/

بی خیال توروخدا اول صبحی ..
حالم گرفته شد

چرا نینایی... من که حس خوبی پیدا کردم!

خوب چیکار می کنی؟ نمیری؟

علیرضا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 http://malikhulia.blogsky.com/

یه پروانه را با دستات می گیری.
بدش می خوای ببینی زنده هست؟
انگشتاتو باز کنی ....
فرار میکنه.
محکم بگیری....می میره.
دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست

. . . دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:45 http://lostinlove.blogfa.com

www.iran-ehda.com
این سایت هم هست. سایته بیمارستان مسیح دانشوری.
الآن خواستی پز بدی؟ من 4 ساله عضوشم.
بیچاره کارتم دیگه رنگ و روش رفته!!!
راستی زیاد دلت خوش نباشه زود کارتت میاد!!! 2 تا 3 ماه طول میکشه!!!

اونی که الان داره پز میده تویی نه من!
خودشون گفتن 4 - 5 ماه طول می کشه!

. . . دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 http://lostinlove.blogfa.com

پررررررررررررررررررررررررررررررووووووووووووووووووووووو

بی حیا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 http://bi-haya.persianblog.ir/

به نظر من این تصمیمی نیست که من بخواهم تنهایی بگیرم!! همانطور که بعد از مرگ من(خدا نکند) خودم هیچ کاره میشوم!!

خوب تو باید بعد از زبونم لال مرگ برا خودت تصمیمی گرفته باشی! نمی شه که اینجوری...
باید بدونی که اون جسم اون موقع مال توئه و هنوز این تویی که براش تصمیم می گیری! نمی فهمم کجای این کار سخته!

احسان دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 http://ahoorae.wordpress.com

ایول مهربونی و پاکی
نه واقعا خوشم اومد
منم احتمال زیاد میرم عضو می شم

مرسی عزیزم... نظر لطفت...

خیلی خوشحال شدم از شنیدنش!

غزل دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 http://www.calm.blogfa.com

منم عضو میشم...منتها من تا وقتی کارتش بیاد دیگه زنده نیستم و کارته میرسه دست بابا و مامان اینه که دیگه ریا میشه ولی خوب من عاشق اهدا عضوم در اولین فرصت این کارو میکنم...خیلی این کارو دوست دارم...

کار خوبی می کنی غزلی... ایشالا تا اون موقع زنده ای...

من و تو یه قراری با هم گذاشته بودیم نه؟؟

نینا دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 http://storybride.blogfa.com/

نه. نمیرم.. چون بابام اینا دوس ندارن..

منم نمیتونم ناراحتی شون رو ببینم.. شاید یه وقتی تو وصیت نامه ام نوشتم.. نمیدونم..

باید توجیحشون کنی! تو یه دختر از نسل مایی نینا... چرا نتونی با دلیل و برهان راضی شون کنی!

بازم به نظرم دست خودته، باید بخوای!

غزل دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 http://www.calm.blogfa.com

راستی خواهری یادم رفت که بهت بگم خوشحالم که هوای دلت انقدر خوبه!!!!....کاش همه مردم اینطوری بشن...البته برای من امکانش یک در میلیارد هست!!! به قول یکی از بچه ها: شاد باشی و بهاری!

مرسی عزیزکم! مهربون

سایه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:40

میگم نمیشه همین الان عضوامونو اهدا کنیم؟؟؟من که لازمش ندارم!

خوب مثلا چیتو؟؟؟ اونایی که لازم نداریو لیست کن... بریم برات دنبال مشتری!!!

Smile To Me دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:05 http://www.xyz.blogsky.com

بازم سلام سلام

چاکر سیفیده!

ای بابا ای بابا ... پس کو جایزه من که اول شدم؟

خیلی خوشم اومد ... خیلی جذاب نوشته بودی، چرا آیکون کف زدن نداره!؟

بیا ... دس دس دس شله شله ... دس دس دس

من عضوم آبجی ... میشه دوباره کاری کرد؟

کار از محکم کاری عیب نمی کنه!

به من میگن جای به درد بخور نداری! هرچی میگم عقلم شنگوله ولی بابا قلبم پاکه ،گوششون بدهکار نیست ... نامردا

جایزه اول شدن شوما محفوظ...

مرسی- لطف داری تو- در این حدم نیست!

خیلی خوشحال شدم شنیدم که عضو بودی!

تو سرا پا گلی... اونا نامردان... از خوداشونم باشه! البته بعد 120 سال...

لیدی ماک دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:15 http://ladymuck.blogfa.com

سسللام
اره عزیزم منم این کارتو دارم. خیلی جالبه شما وقتی واسه یه نهادی فرم پرم می کنید و قرار باشه کارتش بیاد چندین ماه طول می کشه... اما مال این نهاد ظرف یک ماه می آد

واااای خدای من... نمی دونین از شنیدن اینکه اطرافیان من چقدر به این درک بالا رسیدن خوشحالم!!! واقعا خوشحالم!!

غزل دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:19 http://www.calm.blogsky.com

چه قراری؟

که دیگه از اون حرفا به هم نزنیم!

ماهی دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:29

سپیده جونم حس خیلی خوبیه که آدم با ارزش ترین چیزاشو هدیه کنه .
امروز چند بار خواستم ثبت نام کنم ولی متأسفانه نشد .
آدم با این کار احساس میکنه به مرگ نزدیک تر میشه .

آره ماهی جون حس خوبیه!

نه گلم به این مسائلش اصلا فکر نکن! هرچند که مرگ حقه!

غزل دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:33 http://www.calm.blogfa.com

آااااااااااااااااااااررررررررررررررررره؟؟؟؟

شـــ گردن ـــال دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:42 http://shalgardanism.blogfa.com

منم چند وقتیه که تو فکرش هستم که این کارتو بگیرم ولی همش یادم میرفت!! منم حتما ثبت نام میکنم ولی فک نکنم ریه و قلب و ... من به درد کسی بخوره!! :دی

ایول داری...

غزل دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:47 http://www.calm.blogfa.com

هییییییییییییی....یه همچین چیزایی...

اوووووهووووم

احسان دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:56 http://ahoorae.wordpress.com

من دلتو می خوام
بهم میدی؟

هان؟؟؟؟؟

سایه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:49

مثلا" من دو تا کلیه دارم یکشیو میدم!دو تا دس دارم یکیشو میدم دو تا پا دارم یکیشو میدم دو تا کبد دارم یکیشو میدم دو تا چش دارم یکیشو میدم!

جان من اینقدر ولخرجی نکن سایه! یه وقت ناقص می شی می مونی رو دست مامانت اینا...

امیرحسین دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:56

چدن بار این فرمو ما پر کردیم کارتش نمی اد که نمی آد

لازم نیست که هی فرم پر کنی که! همون قبلی رو پیگیری کن! تازه در حالت عادی 4/5 ماه طول می کشه بیاد

کرمانشاه دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:27

چه دخترای بزرگی این جا پیدا میشن!

پ چی فکر کردی!

من همگی سایه تو دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:30

سلام، بوی خاک و بارون!
سلام، عطر ترمه و گلابدون!
ای به سر سبزی صد باغ! دلم لک زده بود برا نوشتن؛ نوشتن برای تو، نوشتن از تو برای تو. دلم واسه عطر حرفات هم قد همه اون واژه هایی که برات نگفته و ننوشته ام، تنگ شده بود؛ هفته هاست اون همه بوی خوش که یاد آور عطر یه صحرا شقایق اند رو از کف داده ام یا بهتر بگم اکسیژن هفتگی ام. حس میکنم جام میون آتیش بازی های شورانگیز با اجازه و بی اجازه روزانه ات، میون دفتر خاطراتت، میون هر آنچه در این چن وقت به من، به ما بخشیده ای، حسابی خالی بوده. پرواز تازه بلندت را عشق است! پرواز بر فراز همه علامت های پرواز ممنوع و همه قدغن های با اجازه و بی اجازه. وای که چه دیدنی ست پرواز در هوای خیال تو! چقد خوبه زیباترین رویای آدم قد مساحت دلکده تو باشه! زیباترین رویای ما قد مساحت دلکده تو بود. ببخش اگه به ضیافت انفجار رنگ و صدا، عطر و وفا، نور و خدا این بار هم دیر رسیدم، اما بدون حافظه با وفایم " میلادت " را خوب به خاطر داشت؛ مهمه اینه که حافظه ها سرد نباشن، با وفا باشن، اون وقته که حرکت ها هم دوری میشن؛ دورم که باشی، نزدیکی. با این که چن وقت نبودی، با این که چن وقت نبودم، اما بدون صدای تو که صدای پای عطر نرگس بود، صدای هر روزه و هر شبه خونه ما بود.
ادامه دارد....

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:32

میگن با بهترین ها باید با صمیمانه ترین زبان سخن گفت. درس گفتن، اما براستی چگونه " شاد باشی " خور صاحب سخاوت دریایی تست؛ خور سخاوت دریایی کسی که نوازش دستاش اشاره به خورشیده نه دعوت به خواب؛ خور سخاوت دریایی کسی که تو شبا و روزای پر درد امروز زمونه، فانوس احساس و اندیشه بر افروخته و در کوچه پس کوچه های مه گرفته شهر و دیار ما نور پاشی و" سپیده پراکنی " میکنه و تو گوش اونایی که با نغمه های لالایی خوش آهنگ اما فریب کارانه خود پرستان مردم فروش به خواب رفته اند بانگ بیدار شو، بیدار شو، سر میده؟ چگونه تبریکی؟ اصلن، " کلمه درست " چگونه کلمه ای ست؟ عزیزی میگفت " تنها شعر خور فرشته هاست "، اما من که شاعر نیستم. باور کن، منی که صاحب اون همه واژه های زیبا بودم، این بار بی بارم. دل نداشتم که بنویسم؛ واژه ها بودن، اما چه زیاد کم بودن؟ از زبان استاد بنی احمد، " به وقت عشق، به روز سپاس آدم نمی تونه کلمات رو غربال کنه ". نه! کلمات نمی تونن به تو بگن چقد خوبی، چقد خوبه هستی، حتا نمی تونن بگن چقد سخاوتت رو کم می آورند. عزیز دیگری میگفت، " سکوت چه زیباست، وقتی تمام حرف ها از توصیف تو عاجزند". با خودم گفتم اینو بنویسم، اما دیدم زود به سکوت رسیده ام؟ درسته که گاهی تو نگفتن و گاهی تو گفتنیم، اما من اونقد نگفتم که به این زودی به نگفتن رسیده باشم؛ هنوز گفتنت دل دل هر روزه و هر شبه ماست. رفیق موافقی که این بار سازش با دل ما کوک نبود نیز میگفت، " میلاد، تکرار تاریخ شناسنامه ست، که مدام بی هودگی و از دست رفتن گذشته رو یاد آوری میکنه "، اما من این بار دوس دارم سر خوشانه بگم درست وارونه این رفیق این بار ناموافقم؛ ای همیشه های خونه! ای هم حس با دریا! ای معجون گل و مخمل و نور! پا به دنیا گذاشتن تو امروز از هر خواستنی دیگری خواستنی تر است. خوش رنگ و بوترین حادثه جهان میلاد تست. می بینی چقد از تعبیر عاجزند، چقد از تعبیر عاجزم. دست آخر، برای شاد باش میلادت به این واژه ها رسیدم....پذیرا باش!
ای خوش بوتر از صد دسته مریم!
ای نازک تر از صد بال پروانه!
ای حاصل جمع هر چه خوبی!
بی بی ناز!
بی بی دل!
روز لمس بودنت مبارک!
ادامه دارد....

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:35

اما یادکرد چن نکته واسه این که بگم هیچ گاه سرسری نخوندم، سرسری رد نشدم، سرسری هم نگفتم و سرسری هم ننوشتم. پیش ترک عنوان یکی از پست هاتو " Embracery " گذاشته بودی؛ راسیتش این کلمه رو که دیدم، یه کم جا خوردم؛ تا به حال به چنین برابر نهاده ای در ازای در آغوش گرفتن، در آغوش کشیدن، در کنار گرفتن، در برکشیدن، بغل کردن، آغوش، درآغوش گیری، بغل، بغل گیری بر نخورده بودم، ولی برای اطمینان، جست – و – جو تو فرهنگ نامه های ارجمند دو زبانه " هزاره"، " پویا " و " نشر نو " رو آغاز کردم؛ نتیجه ای که حاصل اومد، همون بود که از قبل پیش بینی کرده بودم. اما برا محکم کاری یه سری هم به کار کارستان زنده نام سلیمان حییم – فرهنگ نویس شهیر زدم. استاد هم Embracement وEmbrace رو در حالت اسمی پذیرفته و زیر مدخل Embracery نیز معنای حقوقی " جرم اعمال نفوذ در دادگاه "رو ذکر کرده بودند. فقط آریان پورهای پدر و پسر در فرهنگ شان هر دو معنای " جرم اعمال نفوذ در هیئت منصفه یا دادگاه"، " اعمال نفوذ از راه رشوه یا تهدید و غیره " و "در آغوش گیری "رو ذکر کرده بودند، هر چن که مدخل Embracement رو هم نداشتند. تو برخی از فرهنگ های تک زبانه هم تقریبا وضع به همون منوال فرهنگ های فرهنگ نگاران هم سرزمین خودمون بود؛ آکسفورد ادونس لرنرها و مریم وبسترهای دم دست هم هیچ کدوم نهEmbracery و نه Embracement رو در ازای اونچه تو مقصود کرده بودی، نداشتند، اما دست آخر به چن فرهنگ تک زبانه از جمله Webster New World Dictionary چاپ 1995 وWebster New American Dictionary چاپ 1968 کتابخونم مراجعه کردم؛ واژه Embracement رو داشتند، ولی از Embracery به معنای " در آغوش گیری " خبری نبود که نبود. اما تعریف و ریشه شناسی کلمه Embracery:
Embracery is the attempt to influence a juror corruptly to give his verdict in favour of one side or the other in a trial, by promise, persuasions, entreaties, money, entertainments and the like. The word embracery comes from the Old Fr. embraseour, an embracer, ie one who excites or instigates, literally one who sets on fire, from embraser, to kindle a fire; "embrace," ie to hold or clasp in the arms, is from French embracer, Latin and bracchia, arms.

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:44

پس با این توصیف ها، بهتره واژهEmbrace و یا واژه پر کاربردHug و یاEmbracement - البته با اندکی تسامح، به دلیل کم کاربرد بودنش – بکار برده بشه. من با تو درین پست هم باورم. بزار هم باوری خودمو با نظریه معروف روان شناس مشهور ایبرهم مزلو بهت نشون بدم. تئوری ایبرهم مزلو بر چهار پیش فرض استواره: الف) تنها یه نیاز ارضاء نشده می تونه بر رفتار تاثیر بزاره، و یه نیاز ارضاء شده برانگیزاننده نیست. ب) نیازهای افراد به ترتیب اولویت مرتب شده اند. ج) یه فرد دست کم مقداری از هر سطح نیاز را ارضاء خواهد کرد قبل از آنکه نیاز سطح بعدی را احساس کند. د) اگر خرسندی فرد از سطح نیاز برآورده نگردد نیاز ارضاء نشده بار دیگر دارای اولویت خواهد شد. به اعتقاد مزلو نیازهای آدمی از یه سلسله مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار می‌گیرد. هنگامی که ارضای نیازها آغاز می‌شود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند. درین نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌ که به ترتیب عبارتند از:
1. نیازهای زیستی (Physiological Needs)؛ نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانی که قدری ارضا گردند، بیش‌ترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی آدمی خوراک، پوشاک و مسکن و مانند آنند و تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد؛ براساس نظر مزلو، ادامه حیات انسان به این نیازها مرتبط است و تا زمانی که این نیازها ارضاء نگردد، نیازهای دیگر موجب انگیزش انسان نخواهند شد.
ادامه دارد...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:45

2. نیازهای ایمنی و امنیت (Security/Safety)؛ نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی ست؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل می‌شود؛ نیازهای ایمنی بدان معنا هستند که انسان می خواهد از تمامی خطراتی که ممکن است در آینده او را تهدید نماید، مصون باشد. قانون کار، بیمه های درمانی، حوادث، از کارافتادگی، حقوق بازنشستگی از جمله نیازهای ایمنی یا امنیت انسان را تشکیل می دهد که به منظور تأمین نیازهای ایمنی انسان به وجود آمده اند.
3. نیازهای اجتماعی (Social Needs)؛ انسان موجودی اجتماعی ست و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد. زمانی که نیازهای فیزیولوژیکی و نیازهای ایمنی انسان تأمین گردید، آنگاه است که نیازهای اجتماعی و مورد تأیید قرار گرفتن به وسیله دیگران، موجب برانگیخته شدن رفتار وی می گردد. وجود محیطی که در آن انسان درک و مورد تکریم واقع گردد و همچنین رفتار دوستانه یک منبع اساسی در تأمین نیازهای اجتماعی انسان تلقّی می گردد.
4. نیاز به حرمت و احترام/ قدر و منزلت (Esteem Needs)؛ این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود؛ این نیاز انسان مربوط به شناخت وی از طرف دیگران است، که موجب احساس خود – ارزشی در فرد می شود. جلب احترام دیگران نسبت به خود و اعتباری که فرد می باید از آن برخوردار باشد از نیازهای قدر و منزلت انسان محسوب می شود که پس از تأمین نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی و نیازهای اجتماعی انسان، موجب انگیزش رفتار وی خواهد بود.
5. خودشکوفایی (Self–Actualization Needs) یا خود یابی؛ یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان طور که مزلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشود». مزلو نیاز به خودیابی را از بالاترین نیازها در سلسله مراتب نیازهای انسانی قلمداد می نماید. وی معتقد است که نیاز به خودیابی یعنی پیشرفت کامل و درک ظرفیت ها و توانایی های بالقوّه انسان تا بالاترین میزان ممکن. وی همچنین تأکید دارد، این نیاز موقعی فعّال می شود و به صورت انگیزش عمل می نماید که تمامی نیازهای قبلی انسان به گونه ای بسیار معقول ارضاء شده باشد. در این سطح، انسان در جستجوی اعمال معارضه جویانه برخواهد خواست که ثمره اش خود کاوی و درون گرایی اوست. و اما یه سخن جانانه از دیالکتیک سوردل، " کسی که هر روز شلاق می خوره، به شلاق نخوردن فکر می کنه نه چیز دیگه ای".
ادامه دارد...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:46

میخام همین حالا قهرمانی تیم اسپانیا در جام جهانی رو بهت شاد باش بگم، خوش حال شدم که خوش حال شدی.
فیلم " قلم پرها " ی فیلیپ کافمن رو چن سال پیش دیده بودم، کار متفاوت و موفقی بود. ژولیت بینوش بازیگر بزرگ فرانسوی در مصاحبه با BBCدرباره سینما حرفای جالبی زده که دو تاش این جا عجیب بکار ما میاد: " تو فرانسه سینما یه درمانگر محسوب میشه. فیلمی ارزشمنده که بعد تماشا در ذهن مخاطب ادامه پیدا کنه ". پس به خودت گیر نده که چرا بعد تماشای " قلم پرها " سخت رفتی تو فکر؛ تو یه فیلم خوب رو دیدی. توصیه میکنم کتاب " از سکس تا فرآگاهی " اوشو رو هم بخونی؛ من متن انگلیسی کتابو خوندم، اما شنیدم ترجمه ای زیر زمینی از حسن یا محسن خاتمی، احتمالن از زبان اصلی – هندی تو بازار موجوده.
ادامه دارد....

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:48

کیفیت برخی از متن هات مث Flashback، بی ربط گویی و امثال این " خیلی افت کردن ". درباره این حرفم فعلن قضاوت نکن تا یه خاطره خوش رو که از فصلنامه سینما و ادبیات، نیم ویژه نامه عباس کیارستمی، صفحه 33 -32 برگرفته ام باهات قسمت کنم. عباس کیارستمی فیلم ساز پر آوازه ایرانی میگفت: "یه بار برای کارگاه فیلم سازی با دانشجویان به لبنان (بیروت) دعوت شده بودم. یکی از دانشجویان در آنجا به من گفت که: " شما تنها کسی هستید که اجازه دارد فیلمی مانند " ده " بسازد و این بخاطر اعتبار جهانی شماست، اما اگر از بین ما فیلم سازان تازه کار کسی چنین فیلمی بسازد، هیچ کس آنرا تحویل نمی گیره." من به عنوان معلم می بایست پاسخی صادقانه می دادم، گفتم: "ساختن فیلم با ساختاری ساده نیازمند تجربه زیادیه و قبل از هر چیز باید درک بشه که این امر به معنای کاری ساده و یا سهل انگاری در ساختن فیلم نیست. میلان کوندرا داستان زیبایی داره که منو بسیار تحت تاثیر قرار داده: موضوع داستان پسریه که چگونه دامنه لغت مورد استفاده پدرش با گذشت سن کم تر و کم تر شده بود، به طوری که در اواخر عمر تنها به دو کلمه محدود شده بود: " عجیب است! عجیب است! " مسلما دلیلش این نبود که دیگه چیزی برای گفتن نداشته، بلکه بدین خاطر بود که با این دو کلمه میشد به بهترین و خلاصه ترین وجه ممکن، تجربه و ادراک خود را از زندگی بیان کنه. در واقع عبارت به ظاهر ساده " عجیب است! "، عصاره و چکیده تجربیات او بود."

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:49

امیدوارم یه وقت ناراحت نشده باشی، اگه به گفتن " خیلی افت کردن " بسنده کردم، مقصود بدی نداشتم. به شهادت راستین پاره ای از نوشته های اخیرت - هر چن که شرافت نگاتو هنوز حفظ کردی - دیگه فاخر نمی نویسی، فخامتی دیگه تو برخی از کارات دیده نمیشه، حرفات تراش خورده نیستند. تعادلی میون خشم و خردت برقرار نیست؛ بیش تر جاها همچنان و هنوز سنگینی کفه خشمه که بیش تره؛ کفه لحن " کوبشی" بسی بیش تر از لحن " آرام و رودخانه وار "حرفات سنگینی میکنه و گاهی اوقات زیادی تلخ و مویه وار و حتا زننده میشه. تو وجودی دو پاره ای و این اصلن بد نیست، ولی بهتره به همون اندازه که از خشکی باغ میگی از فواید رود هم بگی. از طرفی، اندیشه تو باید انگیزه و بالی باشه برای پرواز نه سنگی بر پا و قفسی در پیرامون. سپید سبز روسری! یادت باشه من و تو به آگاهی و شادی خونه مون می اندیشیم، خونه ای که نه مال من، نه مال تو و نه مال اوست، بلکه مال همه ماست و یادت باشه حرفی بزنی که مهر ماندگاری بر پیشانی داشته باشه. شهیار قنبری عزیز میگفت: " آنچه سرزمین ما رو از سرزمین های دیگر جدا میکنه، تاریخش یا قانون اساسیش نیست. نگاهِ ماست، عادتای روزانه ماست، شکل ِزندگی ماست که چنین پرده دهشتناکی آفریده. به زبان فروغ، شاعر همیشه روشن، میتوان همچون عروسکای کوکی بود و با دو چشم شیشه ای جهان را دید. میتوان سر در برف داشت و گفت ما از همه بهتریم،
اما شب هنگام وقتی که در بستر بی خوابی جا به جا میشی و می بینی رویایی با تو نیست، که هر چه هست کابوسه، شعارهای نخ نما رهایت می کنند و آن چه بر جای می ماند، حقیقتِ تست که زیبا نیست، زنده نیست، بیمار ِبیمار است. دیریست روز و شبت بی رنگِ بی رنگ بوده اند، خانه ات، خانه بی کتابت، خانه بی موسیقی ات، خانه بی سازت، وحشتکده ای بیش نیست، چرا که در کوچه سمفونی زندگی با رنگین مکان نُت هایش جاری نیست. زندگی جایی در پستوی خانه مخفی شده است، عشق را لای صد تکه پارچه پیچیده ای که مبادا شب پایان، رازت را کشف کنند. زیبایی جُرم است. رنگ ها جلف اند و آدم را جهنمی می کنند. زیبایی اسم اعظم نیست. در چنین شکنجه گاهی، آدم چه بخواهد چه نخواهد، به سمت سیاهی میرود و این جوری بی آن که بخواهی تبدیل می شوی به کلکسیونر جنگ و ستیز، کلکسیونر زشتی، اگر چه هدفی مقدس پیش روی تست: نبرد با سیاهی، نبرد با جهل، نبرد با زشتی، اما بی آن که بخواهی، همه روز و شبت وسط آشغال دانی میگذره، بی آن که ریه هات رو آن گونه که سپهری شاعر می خواست از اکسیژن خوش بختی پُر کنی. جنگجوی حقیقت، جنگ جوی نور باید وسط زیبایی زندگی کنه تا پشت زشتی را با خاک یکی کنه. با زشتی نمی توان به جنگ زشتی رفت. دردا اما می بینم که دوستانم حتا این درس تاریخی را باور نکرده اند، این که برای نشان دادن زخم، ساده ترین کار، نشان دادن تصویر زشتِ زخم است. کار هوشیاران و بیداران و زیبایی آفرینان اما به همین سبب دشوارتر از همه است. چرا که باید با پرده ای زیبا، همه زشتی زخم را نشان دهند. همین، کار را دشوار می کند، همین است که هنرمند جایگاهی فراتر از همه دارد و هنرمندان ِراستین پیامبرانند .میگویی: اما همه که هنرمند نیستند. میگویم: همه اما می توانند در جهانی که هنرمندان آفریده اند زندگی کنند. منو ببخش که در قالب یه سخن ران ناصح فرو رفتم.
ادامه دارد....

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:51

واژه " دلشوره گی " مثل ناگهانه گی، مثل پروانه گی، مثل دوباره گی، مثل همیشه گی، مثل شاعرانه گی، مثل بی کرانه گی، مثل زیبا شده گی، مثل نفس بریده گی، مثل گر گرفتگی...... جالب بود. ساخته خودته؟ البته اگه از خودتم باشه دیگه الان مال خودت نیست.
حرفای آقای ازغدی که مربوط بوده به سمینار پژوهش و آسیب شناسی ازدواج بهار 88 رو دیدم. چن سال پیش کتابی رو میخوندم از دیوید لوئیس به اسم " زبان بدن راز موفقیت " نویسنده میگفت تحقیقات نشان داده در هر مکالمه، فقط 7 درصد از مفاهیم در قالب کلمات شفاهی بیان میشن؛ عمده اطلاعات از طریق ترکیب پیچیده ای از وضع ظاهری، وضع اندامی، نگاه و حالات چهره انتقال می یابند. آری، آنچه که عدم موفقیت ایشون رو در ارائه پروژه اش دچار مشکل کرده در زیر بالین عدم مهارتش در گفتار بی صداش نهفته است. اما هر چقد هم که بازیگر قابلی باشی، دو گانگیت رو نمی تونی پنهون کنی.
Anything original has beauty, freshness, fragrance 'n aliveness
Anything that is imitated is dead, dull, phony 'n plastic.
You can pretend, but whom are you deceiving?
حقیقتش من پیش از این که به حرفای ایشون گوش بدم به مجموعه ای از انقباض ها، جهش عضلات صورت ایشون از ابروها گرفته تا چانه و بینی و لب و...دقت میکنم. به باور من ایشون نهاد به شدت نا آرومی داره، اینو به سادگی میشه دید، حس کرد، فهمید. پیش ترک واست گفته بودم هر چه آگاه تری، آرام تری، طبیعی تری و هر چه نا آگاه تر، خشمگین تر و نا آرام تری. باور نمی کنم اگه کسی آسمان باز رو خوب دیده باشه، چیزی از آن آبی ژرف بر چشمات ننشسته باشه، اگه ستاره ها رو خوب رصد کرده باشه، بارقه ای از نورشون در چشماش نتابیده باشه؛ انسانی که حرمت خودش رو داره نمی تونه دیگری رو تحقیر کنه، می دونه که این خود اوست در دیگری. هیچ چیز در ما موج ایجاد نمی کنه، هیچ چیز در ما تلاطم را باعث نمی شه، مگر خود ما در ما. این جنس حرفای آقای ازغدی برا اونایی که ایشون رو تئورسین و نظریه پرداز و علم ور و فرهیخته و استاد و دانشمند و ده ها القاب مجانی دیگر میدونن، میتونه جالب باشه؛ تماشای یک به اصطلاح نظریه پرداز که چگونه با حرفایی این چنین سخیف به عمیق جای نا آگاهی و بی شرمی و وقاحت نایاب سقوط میکنه. عزیزی میگفت، " دردا! حسرتا! کوچه بن بست ره به جایی نمی برد حتا به نا کجا! " چقد بده که در قرن 21، قرنی با این شکوه و تجربه، این گونه باشی و این گونه بیندیشی. من و تو حق داریم بگیم او به اندازه یک شعله کبریت روشن و به اندازه یک گلدون هم سبز نیست.
ادامه دارد...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:56

فیلمی هست به اسم " اوریون " ساخته علی زمانی عصمتی که در بخش مستقل‌های چهل و پنجمین فستیوال فیلم کارلووی واری در جمهوری چک به نمایش دراومده و جایزه نت‌پک، انجمن ارتقای سینمای آسیا رو از آن خودش کرده. پرویز جاهد با این فیلم‌ساز مصاحبه ای کرده که تو سایت مردمک میتونی بخونی. فیلمش رو من ندیدم، احتمالن تو تهران بشه پیداش کرد؛ از زبان شان پن، " ایران بهشت فیلم های دنیاست " – منظور ایشون از ایران به احتمال بسیار تهران بوده.
درخصوص آن گریز ناگزیر " جبر جغرافیایی " باید بگم که مطلبم رو پیدا نکردم؛ فرصت نیست که دوباره بنویسم.
در مورد دوست داشتن و عشق و جمله سر در وبلاگت حرف دارم، ولی فرصت نیست که بنویسم.
فضای تازه وبلاگت رو واسه خاطر پروانه ها، که بی آزارترین موجودات رو زمینند خیلی خیلی دوس دارم.
به اندازه گفتن کار بس دشواریه؛ برای به اندازه گفتن مث دموستنس یونانی باید تمرین و ورزش سخت و مفصلی کرد، اون وقته که برا یه سخن رانی 7 سال وقت صرف میکنی، آنچنان که او کرد. بهر حال، ببخش که خیلی خیلی زیاد گفتم، اما بدون که خواست من از این زیاد گفتن ها معنی سازی بوده نه واژه بازی.
دست چشا، دست گوشا و دست دلت بی زخم و درد، دختر بیداری!
امیدوارم به دلخواسته هات برسی! بهترین جای دریا را برایت آرزومندم!
May your days be bright ' n merry!
اگه می دیدی اون جوری واست مینوشتم دلیلش این بود که در تو یه چیزی می دیدم که تو نوشته های دیگری نبود یا اگرهم بود به این پر رنگی نبود. درین چن وقت که واست می نوشتم هدفی جز نزدیک کردن تو به خودت - و نه به خودم - نداشتم. حتا اگه موفقیت زیادی درین کار نداشته ام همین که تونستم " روز مرگی " رو از ساحت زیبای وبلاگت دور کنم واسم کافیه، کافی کافی.
من زیباترین حرفهامو این جا تو خونه کوچیک اما دلبازت کاشتم.
بارور کردنش با تو!
همه این حرف هارو من برای تو زدم، برای تو که ناگهان زیبایی!
اسم من " من همگی سایه تو "
همراه با نوای دلکوک ویلن استاد پرویز یاحقی
در دو قدمی آرامش خلیج آرام فارس
سپید سبز روسری! بدرود تا همیشه دریا....

ممنون از حضورتون و بیشتر از این همه وقتی برام گذاشتین!

بدرود

نسیم سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:08 http://greensky86.blogfa.com/

من یک چند وقتی ذهنم درگیر قضیه اهداء عضو بود، اما الان مطمئنم که این کارو نمی کنم. نه به خاطر خودم! به خاطر اطرافیانم. می دونم بیمار مرگ مغزی امکان برگشت نداره و حیات هر انسان با روحشه نه جسمش. اما این سطح حیات برای اطرافیان ملموس نیست. بعنوان مثال زنده بودن من برای مادرم با جسمم واسش ملموسه تا روحم! خلاصه اینکه نمیخوام اطرافیانم بعد از مرگم با جون گرفتن عضوای مرده ی من، از این خونه به اون خونه دنبال قلب و کلیه و کبد و ... من باشن که هنوز زندست! من وقتی مردم دیگه مردم!

ببخشید دوست من! ولی من این تفکر رو قبول ندارم! انسان های خوب همیشه باید خاطرات و آثارشون روی زمین باقی بمونه!

بی حیا سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:48

آن لحظه که کامنت گذاشتم برایت احساس خاص بودن مثل خوره داشت وجودم را میخورد!! :))

آره؟؟؟ الان چی؟ یعنی دیگه نیست؟

بوف سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 http://boof.blogsky.com

!

تعجبش کجاش بود؟؟؟

نینا سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 http://storybride.blogfa.com/

میای وبلاگم شیطون بازی؟؟

فکر کنم یه کم دیر رسیدم!

نینا سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://storybride.blogfa.com/

سپیده این ؛ من همگی سایه تو؛ چه میکنه!!!!!!!!!!!

پسر عموی من همگی سایه تو سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 http://badbadak.blogfa.com

با درود

بانو

سپیده

و پاسخ به پسر عمویم من همگی سایه تو


بیا هوای ناخواسته را رها کنیم


ویراستار واژه استمنّا را با تمنّا جایگزین می کند


تا کتابم چاپ شود


چه لذّتی دارد


اینهمه تشبیه

استعاره

کنایه


ایهام

و پرسیدن اینکه پشت پرده این پیشامد چیست ؟

اشتباه نشود

نمی گویم باید خالی شد از این فوق الذکرها

اما نخست

بهتر است

تو

خودت باشی و من

خودم


پیروز


پایدار


پدرام


باشید


بدرود

خرسند شدیم از خبر چاپ شدن اثرتون...

و ممنون برای این ارزش گذاری...

Smile To Me سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 http://www.xyz.blogsky.com

باز من

آخه عضو 120 ساله به درد خودم نمی خوره چه برسه به درد یکی دیگه!

جایزه محفوظ قبول نیست!!!

نگه داری سود بهش تعلق میگیره 25% روز شمار غیر قابل انتقال به غیر!

تو چیکار داری شاید به درد یکی خورد! والاااا...

اوه اوه بابا یه کم انصاف! شوما از این موسسه هام بیشتر سود میگیرین

Smile To Me سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 http://www.xyz.blogsky.com

صاحب این وبلاگ چرا جواب کامنتاشو نمیده ...

صاحب وبلاگ در اغما به سر می برد!!!

غزل سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:10 http://www.calm.blogfa.com

سلام آبجی خانوم خودم!...بیا وب قبلیم ببین دارم متحول میشم!!!...اینارو مدیون کتاب معجزه ذهن هستم...البته هنوز خیلی خوب نشدم اما واسه شروع بدک نیست.

خوشحالم کردی آجی جون!!!

علیرضا سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:13 http://sib1358.blogfa.com/

چه بهتر آدم تا زندس قلبشو اهدا کنه
به کسی که لیافتشو داره

واقعا.... اگه اون کس پیدا شه!

لیلی سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:00 http://www.hisssssss.blogfa.com

بدم نمیاد عضو شم
اقدام میکنم در اسرع وقت البته قبلش میخوام یکم تحقیق کنم واطلاعات بدست بیارم ...
ممنون از یادآوری

باعث خوشحالی عزیزم

ح.س.م سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:52 http://jolbakche.blogfa.com

کتاب قشنگیه!

خیلی...

احسان سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:49 http://ahoorae.wordpress.com

...آیلار... سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:03 http://lonely-lady.blogfa.com

من خیلی وقته عضوم.

wow ... چقدر خوشحال شدم

غزل چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 http://www.calm.blogfa.com

آبجی اگه میخوای دیگه نیا...چون تموم شدم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:18

کجا بودی تو؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد