Return

یک تخت دونفره چوبی با ارتفاع بلند... آیینه ای که نور مهتاب رو دو چندان نمایان می کند... دو تن برهنه به یک پهلو خوابیده ... دستان قدرتمند مرد که به نشان حمایت دور بدن ظریف زن حلقه گشته... فاصله ای بین دو تن نیست... گویی زن تن برهنه خود را شرمسارانه در آغوش مرد پنهان کرده... بوسه های هر از گاه بر گردن و نوازش های گیسوی زن... زن به پهنای صورت اشک می ریزد از این حس زیبا و دل انگیز... هر دو تکانی می خورند... گویی چیزی در وجودشان الهام شده، مرد به چهره همسفر راهش عمیق می نگرد... هر دو لحظه ای به هم خیره نگاه می کنند... نور مهتاب بر چهره مرد هویدا شده و چشمان روشنش از همیشه زیباتر و باوقار تر خودنمایی می کند... هرم نفسهایشان گرمی خاصی به وجود اورده که مرد بر می خیزد و سر تا پای عروسکش را غرق بوسه می کند... لرزه هایی ریز هر از چند گاهی بر بدن زن می نشیند... لبان مرد بر پوست ظریف زن کشیده می شود و پایین می رود... پایین و پایین تر...

***دقیقه ها و لحظه های زیبا برای هر دو سریع می گذرد***

و حال... دو تن برهنه و خیس از عرق...گیسوی آشفته زن و بی رمقی مرد که در کنارش است... هوا گرگ و میش است و نزدیک سپیده... هر دو مست اند... مست از جام وجود هم... دیالوگ های زیبایی از ابراز علاقه ها و بوسه هایی چندگاه... و در آغوش کشیدن هم برای خوابی با آرامش دو چندان...

+ پ.ن.

از اینکه می نوشتم و نمی خواستین که درکم کنید کلافه شدم! مگه نه اینکه هر آنچه از دل برآید به دل بنشیند! گمونم تنها در مورد من صدق نمی کرد! بر می گردم به قبل.. به روزمرگی نوشتن و خاطرات و استراق های سمع... برمیگردم به آنچه بودم و فراموش می کنم آنچه هستم را... ملالی نیست.. این رسم روزگاران است.

++ هواشناسی

آسمان زندگی صاف تا کمی ابری... صدای رعدی از دور به گوش می رسد ولی برق آن را نمی بینم! گمونم در دیاری آسمان در حال باریدن است! نسیم پاییزی به مشامم می رسد و خنکایی به همراه دارد! سایبانی بر سر دارم و از آفتاب تند زرد و سرخ بیمم نیست! 

+++ اضافه نوشت: 

بعد از اتفاقاتی که توو کامنت دونی افتاد لازم شد بگم که این پست زائیده ذهن و خیال بنده بوده و هیچگونه ارتباطی به من و مخاطب خاص نداشته و نداره!

نظرات 50 + ارسال نظر
Smile To Me سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 http://www.xyz.blogsky.com/

Smile To Me سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 http://www.xyz.blogsky.com/

سلام سلام

به به دهنمون آب افتاد!!!

خدا نصیب همه بکنه ... علاقه منداش بلند صلوات!!!

بابا ما که درک کردیم، منتها نخواستیم به روت بیاریم

از این متنا می نویسی جزئیاتشو هم بنویس خب، اینجا همه تشنه ی دریا شدن هستن

به به سلااااام...

ای بابا... قصد نداشتم روزه هاتون باطل بشه...

دومی رو بلند تر ختم کن!!!

دست شما مرسی... فکر کنم برگردم به قبل بهتر باشه!

نوشتن جزئیات جیز می باشد! سرنوشت وبلاگمان سر از ناکجاآباد در می آورد!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 http://www.calm2.blogfa.com

کی گفته اون قبلیا رو ما نمیفهمیدیم؟! ولی اونا یه جوری بودن که معادلاتشون با سپیده جور در نمیومد...! جاست دیس!
در مورد این پستت فقط میتونم بگم ...اون کارای مرده ابتدای یه دروغ بزرگه...از عاقبت اون زن میترسم!!!

مشکل ما هم همین جاست... دلمون میخواد آدما رو اونجوری که دوست داریم ببینیم! نه اون شکلی که هستن

چرااااا؟؟؟ اینا نشونه علاقه اس غزلی...

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 http://www.calm2.blogfa.com

هه! علاقه آیا؟ بذار یه کم ؟آنالیز کنه مغزم....نه متاسفانه همچین واژه ای نا آشناست...من کلا مغزم واسه واژه های دروغ اٍرور میده!!!!
اما درمورد اونکه گفتی دلمون میخواد آدما رو اونجور ببینیم که دلمون میخواد باید عرض کنم خدمتتون که خانم سپیده خانم نخیر...درمورد من حداقل اینطوری نیست...چرا گفتم معادلاتش جور در نمیومد با سپیده...چون اون متنها میخواست شروع یه سری چیزای غم انگیز باشه...نگو نه که من تا ته این خط رو رفتم...اولش کیف میکنی از نوشته هات اما بعد از یه مدت همون حرفایی که از دل برآمده چنان دلت رو زخمی میکنه که نگو و نپرس!!! ما هم دیگه هیچ اصراری نداریم و هیچ نظری نداریم که شم چه جوری بنویسی...ولی سعی کن نذاری مثل من بشی که حالا از سر ناچاری میخنده و شاده و زده بر طبل بی عاری!!! البته به همینشم راضی ام...یه روزی همین شادی الکی رو هم نداشتم!!!
ببخشید پرحرفی شد...بوس!

غزلی اینطور نگو... امیدوارم لذت زندگی از این جهت برات آشکار بشه... اونوقته که می فهمی رنگ دنیا چه رنگیست و طعم خوش لحظه ها چه طعمیه... همیشه هم شروع یک دروغ نیست.

نه من واقعا و اصلا اونطور که فکر می کنی نمی نوشتم! فقط می خواستم هرز ننویسم! همین، که نشد!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 http://www.calm2.blogfa.com

راستی اون عکس لوگوتم خیلی ناناس میباشد...دلمان یکی از آنهارا خواست!!!

برات اسم یه سایت می ذارم اونجا پر از این عکسهای باحاله

کرمانشاه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:58

چه خوب!!!!!!!!!!!!!!!!
بالاخره پذیرفتی نوشتای قبلیت یه کم گنگ بودن
یادت باشه تا الان اینو نگفته بودی.
آفرین به تو!!!!!!!!!!
حالا شد ی یه دختر خوب!
اگه گیر میدادم چرا اینجوری شدی واسه اینه که به قول غزل اونا یه جوری بودن که معادلاتشون با سپیده جور در نمیومد...! جاست دیس! و الا من کی باشم که به تو گیر بدم. نمی دونی که چقدر خوشحال میشم میام تو خونت. این جورام نیست. فقط همون حرف غزل. این حرفا با تو جور درنمییومد. همین. از اینکه ناراحتت کرذدم ببخش. از این به بغد منم قول میدم بیشتر رو جملاتت فوکوس کنم. بخدا قول میدم.
همه اینا رو گفتم ولی دلیل نمیشه که با مخطب خاصه مشکل نداشته باشم. راسیتش من بهش حسودیم میشه. من حاضرم صد بار بگم غلط کردم ولی تو کلمه روزمرگی رو ننویسی. الانه که دوباره سر و کله این مخاطب خاصه پیداش یشه آخه تو مطلب اخریش گفته بود که خوشحاله که تونسته روزمرگی زو از وبت دور کنه. البته از من نشنیده بگیر ولی خداییش اینجا حق با اونه...

قرار نبود که لقمه آماده به دهان بگذارید.. گنگ بود ولی نامفهوم نبود! کمی تامل میخواست که زحمتش رو نکشیدین!

مخاطب خاص... خاص است! میخی کوبیده است و دلش را به یادگار به آن آویخته! حسودی ممنوع

منظورم از روزمرگی روزانه نویسی بود... نه اون روزمرگی که در قبل می نوشتم!

راستی چرا اسمت رو عوض کردی؟؟ اون یکی که قشنگ تر بود!

سایه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:04

قشنگ من این پستو گرفتم!

آره؟؟؟؟ سایه؟؟؟

سایه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:04

سپی دلم اب شد خ ُ!

خوب برادر ما مگه کشکه که تو دلت آب شه!!!

سایه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:07

ولی فک کنم این ثانیه ها هیچ وقت از ذهن ی آدم پاک شه!خوش به حالت حدااقل دلت به یه چی خوشه!

نه پاک شدنی نیست! حک می شه!

سایه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:08

راستی سپی نهمین عجیبه ی دنیا رو فرو کرد تو چشمت؟

خیلی وروجکی....

صد بار گفتم این حرفا رو جلو جمع نزن!

نجاتی سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 http://shahrenoiy.mihanblog.com

مشخص هستش که جایی نبودی که بخوای برگردی.

منظورم نوشته هام بود که برگشت به حالت اول!

لیدی ماک سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:02 http://ladymuck.blogfa.com

کمی حس کردم افسردگی گرفتم
می شه ازت خواهش کنم اینقدر خوب توصیف نکنی؟!!!!
مرسی عزیزم

چرا افسردگی؟؟؟‌ حس به این زیبایی لیدی؟!!! تصور کن!!!

دودو سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:36 http://doudou.blogsky.com

بسیار خلاصه و لطیف بود...

ببین منو بخش نمیدونم چرا بعضی وقتا پستارو نمیگیرم!اخه از معادلات ریاضی و اینا و روابطش با زندگی می نویسی.من همینجوری تو ریاضی استعداد ندارم.حالا بیام فلسفه رابطه اش با قوانین زندگی رو هم یاد بگیرم...واویلاااااااااا


ولی هرچی دوس داری بنویس...حالا ما یا می فهمیم یا نه دیگه!

مرسی عزیزم

نه قربونت به دل نگیر... شاید واقعا مشکل از قلم و دوات من بود!

اکیوسان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:41

خدا نصیب کنه

ان شا الله...

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:27 http://hichx.blogfa.com

آهای .
شما ماده ها. با شمام .یکیش همین غزل .خوب گوش کن.
رو چه حساب میگی شروع یک دروغ اون هم از جانب یک جنس نر. چرا نمیگی وقتی در ادامه رنگ این قضیه عوض میشه مشکلاتی توسط کسی پیش آمده که نهایتا رو همه چی اثر گذاشته . فمنیست بازی در نیار لطفا . من به این نظر شدیدا اعتراض دارم .
باید راجع به این مورد بحث کرد .
الان من بد جور قاطی ام .

حالا شوما خودشو ناراحت نکن!

نظرتو در مورد پست بگو... اینجا آزادیه کلامه... اون نظر غزل بود، چه من موافق باشم چه نباشم دست نخورده باقی می مونه!

شما توجیحش کن! البته با نظری که می خوای بذاری!

علاقمند سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:42

فیلم همین داستان در دست نبود ؟
لحظه شماری می کنم که فیلمشو ببینم ..
عجب جقی بشه...!!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:45 http://www.calm2.blogfa.com

جناب ایستاده با شات گان من این روزا دیگه حوصله بحث ندارم...ولی فمنیست بازیم در نمیارم...دروغ که نگفتم...عینه حقیقته!!!...مدارکشم موجوده...طبق آخرین شواهد و مدارک صحبت کردم! اگه شما قاطی هستی من حالم خیلی خوبه!

غزل جان اینجا هر کسی حق نظر دادن داره! برای تو شاید واقعا اینطور بوده! ولی در واقعیت اینطور نیست... با شات گان تا حدودی موافقم!

باید دیدت رو نسبت به این قضیه عوض کنی! تغییر بدی! مثل الان که خودت رو تغییر دادی...

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:00 http://hichx.blogfa.com

کلیک کلاک
این صدای کشیدن گلنگدن شات گان است .
مراقب مغز خود باشید .
در صورت اصابت گولوله با مغز شما اینجانب هیچ مسئولیتی برای پاک کردن دیوار پشت سرتان برعهده نمیگیرم .
خواهشا این مدارکی رو که میگی رو کن .

حالا نمی شه بی سلاح گرم موضوع رو حل کنین؟؟؟‌

از سلاح سردی به نام زبان استفاده کنید!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:02 http://www.calm2.blogfa.com

به جون خودم و خودت سپیده من دیدم رو نسیت به همه چی میتونم تغییر بدم جز این یک مورد!!!....چون با تک تک سلول هام دروغ بودنش رو حس کردم...از خودم نمیگم یا به قول شات گان فمنیست بازی در نمیارم...مطمئنم دروغه و تا آخرین قطره خونم هم برای اثباتش میجنگم!!! تکبییییییییییر!!! من از منبر اومدم پایین...متظر سوالاتتون هستم!

خوب یعنی داری میگی این احساس من و مخاطب خاص هم دروغه؟؟

نه غزل اینطور نیست! همه مثل هم نیستن! همه رو با یه دید نگاه نکن! و براشون حکم صادر نکن!

غزل زندگی زیبا تر و خوشمزه تر از این حرفاس... کافیه بخوای و طعمش رو بچشی!!!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:04

مدارک: آخرین پزونده های دادگاه خانواده که بابام وکلاتشون رو به عهده گرفته بود! دیگه اسرار مردمو نمیتونم فاش کنم...اونم خودم دزدکی فهمیدم! درضمن من سه جور ورزش رزمی بلدمااااااااااا مواظب خودت باش!

آخه غزلی تا تو بخوای یه حرکتی از خودت نشون بدی اون با شات گان مغزتو خالی می کنه!

قبول دارم که زشتی ها و کثیفی های زیادی تو این دنیا وجود داره! ولی همه شون کنار هم باز هم دلیل بر دروغ بودن حس لطیف دوست داشتن نیستن!

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:19 http://hichx.blogfa.com

مدارکت زیادی موثق بود غزل جان.
من نمیگم این حس سپیده با مخاطب خاصش همیشگیه.(البته امیدوارم همیشگی باشه)
ولی اگر همیشگی نباشه دلیلش حتما جنس نر نیست و لزوما از اول دروغ نبوده .
قبول داری یا نشونه گیری کنم؟

دقیقا...

ما هم فقط می تونیم امیدوار باشیم...

سر اون تفنگ و بگیر اونور داداش یه وقت خطا میره!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:20 http://www.calm2.blogfa.com

دفاعیه:
۱.اولا شاید الان احساس شما و مخاطب خاص دروغ نباشه...اما بعدا ها مثل من به حقیقتی پی میبری ولی امیدوارم پی نبری که زندگیت میشه جهنم!
۲.عزیزم من یکی از اون ورزشای رزمی که بلدم تیر اندازی...الانم یه اسلحه شکاریش اینجاست...تا بخواد حرکتی کنه من اونو شکار میکنم!
۳.منم به زیبایی های این زندگی پی بردم...معنای عشقم میدونم اما نه این عشقای زمینی!...
۴.من در حد این نیستم که بخوام واسه کسی حکم صادر کنم...فقط نظرم رو گفتم!

۱- سعی می کنیم که همیشه همین جور باشه و اگه یه روزی ادامه نداشت به دروغ ختم نشه!

۲- بابا تیراندازی... ای بابا من این وسط گیر کردم اینجا شده میدون جنگ

۳- گاهی عشق ها روی زمین به درجه عشق ابدی نائل می شن

۴- شما در نظر دهی آزادی...

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:24

اما آقای شات گان:
مدارکم به شدت موثقن ولی گفتم که نمیشه اسرار مردم رو فاش کرد!!! درکش که سخت نیست احیانا؟!
منم نگفتم همیشه جنس نر مشکل داره ولی اول اونا شروع میکنن و احساسات جنس ماده رو هدف میگیرن و جنس ماده هم البته بعضیاشون که عقلشون میرسه حال ماده جات عزیز رو میگیرن!
درمورد احساس سپیده و مخاطب خاص هم امیدوارم همیشگی و حقیقی باشه!
شوما هم یه ذره سمت چپتو نیگا کنی متوجه اسلحه شکاری من میشی!

از این رو که مخاطبت شات گان بود پاسخی نمی دم...

فقط جان بچه هاتون اینقدر نر و ماده نکنین! آدم حس گاو و گوسفند بهش دست میده! حداقل بگین مذکر و مونث

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:25

غلط املایی: حال نر هارو میگیرن!

۱۹

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://hichx.blogfa.com

ببین داری خون منو جوش میاریها
من مشکلم با اون حقیقتیه که تو میگی بهش پی بردی .
سوال دارم ! آیا از اون هم پرسیدی که به حقیقتی پی برده یا نه؟
همه شاهد باشینا .
با اعصاب من بازی نکن
خونت ژای خودته ها!

نمی گم هیچ کدومتون کوتاه بیاین! فقط سعی کنین همدیگرو قانع کنین!

فقط این وسط قتلی صورت نگیره که پای منم وسطه...

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:29 http://hichx.blogfa.com

غلط تایپی : خونت پای خودت

۱۹

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:32 http://www.calm2.blogfa.com

اون اصلا شعورش مثله خیلی های دیگه به درک حقیقت نمیرسه!!! باز نگی منظورت به همه بود که پا میشم میامااااااااا! گفتم مثله خیلی های دیگه!

غزل بیا این آب خنک رو بخور... جوش نیار...

Adam Freeborn سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:33

منطق فلزی.......

هان؟

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:54

سپیده جون وقت کردی یه ذره سر به سر من بذار!

جون غزل سر به سرت نمی ذارم! اگه یه وقت چیزی می گم می خوام بخندیم جو بحث خشک نشه عزیز آبجی...

Adam Freeborn سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:06

به تفنگای دست طرفین مذاکره یعنی غزل و استاده با شات گان من میگم منطق فلزی.

اهااااا

توصیف جالبی بود!

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:31 http://hichx.blogfa.com

باز میگه خیلی های دیگه اِ اِ اِ (خدایا کمک کن کظم غیظ کنیم ، این ماه رمضونی خونی ریخته نشه)

یکی بیاد این ضعیفه رو توجیح کنه که همه مواردی که برای خودش پیش میاد رو به همه بسط نده .

با همه احترامی که برات قائلم باید بگم که اصلا خوشم نیومد از کلمه ضعیفه استفاده کردی...

مشت نمونه خرواره... همه ما قبول داریم چیزی رو که غزل می گه واقعیه و خیلی هم وجود داره! باید واقع بین بود... بدی ها همیشه بیشتر از خوبی ها بودن!

ایستاده با شات گان سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:35 http://hichx.blogfa.com

یه چیزیم یادت بمونه
من عادت دارم موقع نشونه گیری نوک مگسک رو تنظیم میکنم وسط ابروهای طرف .
حالا خود دانی

چه خشونتی...

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:53

بار اول و آخرت بود که گفتی ضعیفه! این یه نکته!
دوما من به همه بسط ندادم...من فقط حرفم این بود که عشقای زمینی بعد از یه مدتی اثرش از بین میره و الکیه!
سوما من عادت دارم وقتی میخوام یکی مثله تو رو بکشم جفت پا میرم تو عنبیه اش بعدا همون جوری دیگه مگسک خودش تنظیم میشه رو نیم کره راستش و فقط به پشت سرش و اندک مغزش که رو دیوار ریخته نگاه میکنم!!!

غزل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این روتو رو نکرده بودی...

اینجا حق با غزله! منم خوشنم نیومد و بهش هم گفتم..

Adam Freeborn سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:10

متاسفم !
خیلی هم متاسفم!
چقدر بده که واژه " ضعیفه " رو مردای ما هنوز براحتی بکار می برن. امیدوارم غزل رو با چادر چاقچور فرض نکرده باشی

این مردها برادر منند...
وای!
وای!



ممنون از حمایتت...

تذکر لازم داده شد...

خوشحالم که شماها حضور دارین

سایه سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:19

اصن حواسم نبود سپی !!داداشت خوبه!!نمغاز روزه هاش قبول!بعدم سپی جمع نیس که خودم و خودتیم بقیه بچه ها غریبه نیستن که!

قربونت خوبه! نماز روزه که چه عرض کنم! ایشون فقط تو ماه رمضون ۲ وعده به غذاهای روزمره اش اضافه می شه!

اااااااااه خوب یه وقت یه غریبه رد می شه!!!

غزل سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:19

دهنتو قربون adam freeborn !!! جرات ندارن بعضیااا من همچون چیزی فرض کنن!!!

دقیقا...

آااااااااااای نفس کش...

علیرضا سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:24 http://sib1358.blogfa.com/

خب الان با این دل چه کنیم ما؟! انقد خوب توصیف کردی دلم آب شد!

مثل ما از تصورش لذت ببر...

هییییییییییییییی

رها# چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:21 http://rozegaresyah.blogfa.com/

سپیده دست به قلمت خوبه ها ... روحم پر کشید رفت 83 روز پیش ...
آخرین شبی که کنارش بودم ...

خوشحالم که باعث تجدید خاطره شد و ناراحت از اینکه باعث ناراحتیت شدم عزیزم...

سایه چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:40

عیب نداره فقط بش بگو چاق نشه من شوشوی چاق دوس ندارم!

نه بابا... چاق شدن تو کارش نیست! هیکل میکل میزونه!!!

مونا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 http://raghse-mah.blogfa.com

سلام سپیده من یه تازه واردم
اما واقعا دست به قلم خوبی داری خوشمان آمد
شاید همیشگی شدیم اینجا!!!

خوشحالم کردی که اومدی عزیزم

نظر لطفتونه...

باعث افتخاره که بازم اینجا ببینمت...

بی حیا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:08 http://bi-haya.persianblog.ir/

سپی میدونی الان چن نفرو تحریک کردی آخه ؟؟؟
الان یه دعوایی را میفته !!

اوووهوووم می دونم...

خب مگه چیه! گاهی با تصورش لذت ببرین!

کرمانشاه چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:31

چه کشت و کشتاری شده اینجا؟
ما نبودیم چه خبر شده؟
یکی نیست بما بگه اینجا چه خبره؟

همون بهتر که نبودی...

متاسف شدم!

بوف چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:50 http://boof.blogsky.com

اول تو لینکات
آخر تو...

یه وقت نیای نظر بدیاااا جون سیاوش ناراحت میشم...

احسان چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:33 http://ahoorae.wordpress.com

سلاممممم سپیده
من از اول بحث نبودم بهتره وسط نیام
فقط اومدم بگم من هستم!
راستی سپیده جات خیلی خالی بود

سلااام به به... خوش اومدی... خوش گذشت؟

دوستان به جای ما...

ایستاده با شات گان چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:22

ejaze bedid.
bahs monharef nashe
raje be zaife badan mofasalan sohbat mikonim
aval baiad ghabool koni ke harfe avalet ESHTEBAHE
ta masha ro nachekoondam eteraf kon

غزل چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:06 http://www.calm2.blogfa.com

من عادت ندارم به دروغ تسلیم بشم!!! تا آخرین لحظه میجنگم تا روتو کم کنم و بهت حرفمو ثابت کنم!! حالیته؟!
سپیده جون...قربونت برم بابت حمایتت ممنون!

ایستاده با شات گان پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:54


مثل اینکه برگشتیم سر جای اول
هنوز جواب سوال منو ندادی
آیا ازش پرسیده بودی که اون هم به حقیقتی پی برده بود یا نه؟
مشکل بزرگ ماده جماعت اینه که براشون منطق نسبت به حساس مثل نسبت مورچه به فیل میمونه .
حالا من هر چی بگم!
چه فایده داره ؟
باز به نتیجه زیر نایل شدیم .حالیته آیا؟
http://www.hichx.blogfa.com/post-3.aspx

ایستاده با شات گان پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:55

تصحیح میکنم :
منطق نسبت به احساس

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:15

تقدیم به ( Adam Freeborn)

الهی! به مردان در خانه ات!
به آن زن ذلیلان فرزانه ات!
به آنانکه با امر روحی فداک!
نشینند وسبزی نمایند پاک!
به آنانکه از بیخ وبن زی ذیند!
شب وروز با امر زن می زیند!
به آنانکه مرعوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکوش دم می زنند!
به آن شیر مردان با پیشبند!
که در ظرف شستن به تاب وتبند!
به آنانکه در بچّه داری تکند!
یلان عوض کردن پوشکند!
به آنانکه بی امر و اذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریال!
به آنانکه با ذوق وشوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام (!)
به آنانکه دارند با افتخار
نشان ایزو...نه! زی ذی نه هزار!
به آنانکه دامن رفو می کنند!
ز بعد رفویش اُتو می کنند!
به آنانکه درگیر سوزن نخند!
گرفتار پخت و پز مطبخند!
به آن قرمه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهر پدر (!)
الهی! به آه دل زن ذلیل !
به آن اشک چشمان ممّد سبیل (!)
به تنهای مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالاتشان شد بنفش!
:که مارا بر این عهد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکن برکنار!
به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغ مارا خلاص!

آشنا یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:29

(بدون توجه به نظرات ارائه شده:)

<b> خیلی <b> قشنگ بود , متن هایی که می نویسی دقیقا متجسم میشه تو ذهن (Imaginable)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد