شاید از جرم دیروزه که به این روز افتادیم...

نمی دونم چرا چند وقته همه به خانوما گیر می دن... چرا همیشه سخت ترین شرایط و زشت ترین حرف ها در مورد ما گفته می شه و در مقابل کمترین امکانات و حقوق به ما تعلق می گیره!!!...// این اتفاق نمی افته چون زن ها این جوری ان... اون اتفاق می افته چون این شکلی نیستن... چرا عینک آفتابی ت رو سرته وقتی تو سایه راه می ری و دو تا دستات پره... لاکت چرا این رنگیه... مانتوت چرا این شکلیه... اصلا کلا خودت چرا این فرمی ی... چرا بچه می زایی.. چرا نمی زایی... چرا باهوشی... چرا خنگی...// چه می دونم هزار کوفت و زهرمار دیگه ای... حالا هم که افاضات فرمودن 70% فساد جامعه زیر سر هم جنس های بنده اس... کم مونده بکننمون تو گونی...

نمی دونم تا حالا اشعار طنز آقای عالی پیام رو شنیدین یا نه... ولی الان دوست داشتم این یکی که تو یکی از شب های شعر خونده بود رو اینجا بذارم... شاید بعدا یه سری دیگه اش رو هم گذاشتم... خیلی فکاهیه...بد نیست بخونینش...

با دو گوشم شنیدم از شیخ کبیر... روز جمعه بر فراز منبری...

شیره ها رو خورد و حکمت در نمود... گفت ای شیره سراپا شکری...

بعد از آن فرمود این طوفان و سیل... در اروپای به این پهناوری....

هست از بی بند و باری زنان... بی حجابی ، لخت و عوری، دلبری...

گفتم ای شیخ عجل صد آفرین... بر چنین کشف ثقیل الباوری...

مانده ام انگشت بر لب از کجا، کرده ای این کشف... خیلی محشری...

این چنین کشف هوا پُلتیک را... ثبت باید کرد، ثبت محضری...

تازه فهمیدم شقیقه با گوزن(*)... ربط دارد در بلاد کافری...

تخم کفتر خورده ای ای ناقلا ؟؟؟ کین چنین افکار را می پروری ؟؟؟

من گمانم وحی بر تو می شود... مرگ من، جون قلی ، پیغمبری؟؟؟

ورنه این همه اسرار را از کجای خویش در می آوری؟؟؟

من شنیده بودم این حرف ظریف... هر کجا جنگ است و در هر کشوری...

 پای یک زن در میان باشد ولی...نه امور جوی و بالا سری...

این اگر باشد استدلال تو... بهتر از هر کس خودت مستحضری...

خشکسالی در بلاد مسلمین... از گناه چادر است و روسری...

رودها خشک و درختان زرد رو ... مُرد گاو مَشت حسن از لاغری...

 تا ببارد برف و باران از هوا... در هوای سرد ماه آذری...

امر کن زن ها یه کم شل تر کنند... روسری را این وری یا آن وری...

تا مگر باران ببارد بر زمین... محض ابروی زری، خال پری...

بعد از آن درویش کن چشم خودت... یا نگاهش کن به چشم خواهری...

تا که دیدی سیل جاری شد بگو... بس کن الان عشوه و عشوه گری...

روی خود محکم بگیر اندان چنان... کآسمان واماند از سیل آوری...

گرچه با این حرفها شیخ کبیر... آبروی شیخ ها را می بری...

لیک ممنونم برای طنز ما...دم به دم مضمون نو می پروری...

حال می فهمم چرا اشعار من... هر کجا دارد هزاران مشتری...

شیخ اگر کفر است آنچه گفته ام...کفر ما ها را تو در می آوری...

خر تصور کرده ای این قوم را...یا که خود بل نسبت خرها ، خری؟؟؟

گر شود سوراخ سقف آسمان... این چنین باید بگیری پنچری؟؟؟

بنده می پنداشتم هالوو منم... تو که از هر هالوویی ، هالوو تری...

- - پ.و. (*) شاعر خود، گوزن را به فتح گاف و واو می خواند شما هم جور دیگه ای نخونید!

+پ.ن.

*خواهرا مادرای محترم... یه قرار بذارین با یه تعداد آقایون ( البته حتما از نوع نامحرم) بریم رو یکی از این دشت ها و کویرا که می گن به آسمون نزدیک تره خودی نشون بدیم بلکه وضع گند این هوا سامون بگیره... چادر چاخچولا یادتون نره که یه وقت سیل نیاد!

* آب خوردن هم در تهران به دلایل کاملا تابلویی ممنوع... حالا ما هم با شهرهای دیگه هم دردیم!

*آقا امروز که اومدم شرکت خودکار زنجیریم نبود و اتودم رو میز پکیده بود... من مطمئنم کار کار این امریکای شیطان صفته... مطمئنم! 200%  می خواد بین من و همکارام تفرقه بندازه!

*شنیدم که بعد از جام جهانی خبرنگار جو زده IRIB در خیابان ها دوره افتاده بود و رابطه و نقش اسلام رو در فوتبال می پرسید.... بله دیگه!

++هواشناسی

هوا که گرم و گند و مزخرفه... ولی شما نگران نباشین انجمن اناث خیر طلب دارن یه فکری براش می کنن!

 

 

شروعی دوباره...

سلام 

 

نمی خوام شروع جدیدمو تو خونه ی جدیدم با غرغر و دری وری گفتن به بلاگفا شروع کنم... 

 

ولی دیگه کم کم داشت رو مغز و اعصابمون دو ماراتن می رفت... خلاصه این شد که دیدیم صابخونه خوبی نیست و هوای مستاجرشو نداره... این شد که نقل مکان کردیم این ور... امیدوارم این یکی دیگه مثل اون نباشه....  

 فعلا... 

+++ این داستان ادامه دارد....