-
دلی با شدت نویز پذیری بالا
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 12:00
این چه حسیه دارم... یکی نیست بگه خوشی رو قورت دادی و خوشبختی رو قی کردی... پ چته دیگه... بعضی وقتا از خوش بختی زیادی رو دل می کنم... اون وقتی که فشار به پشت پلکام میاد و سرازیر می شه... شاید ترسه! شاید دلهره! نمی دونم.... دلهره ی تموم شدن... ترس از دست دادن! یکی بهم می گفت همه چیز مقطعیه.. یه روزی میاد و یه روزی...
-
پیچیده نباشیم که پیچیده خراب است!
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 11:39
یک تقسیم بر صفر میشود بینهایت، البته در ریاضیات فقط و من یک “تو”ی ناخالصم با ضریب همگنی بینهایت و ضریب همزمانی یک و ضریب ِ اتصال صفر پرده های فروهشته بر هر پُشته، و خلقی از درد تو کشته که چه رودیست این شراب ِ سرخ که سینه پر و خالی از نام تو میشود و سبو پر و خالی از یاد ِ تو... خیالی از تو در من حاملهی ذهن است برای...
-
the second chance
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 09:19
زندگی جاده ایست یکطرفه که ما مسافران آن هستیم. راه هر کس در نقطه ای از این جاده ، بن بست می شود اما راه برای دیگران هنوز ادامه دارد.می خواهم هنگامی که راه من بن بست شد کفش هایم را به کسی هدیه کنند که نیازمند پوشیدن آن ها برای ادامه راهش است. اگر روزی فرارسید که مغزم از فرمان باز ایستاد سعی نکنید یک زندگی غیر طبیعی را...
-
چندگانه گی...
شنبه 23 مردادماه سال 1389 11:49
هیچ دقت کردین به آدمایی که وقتی می نویسن خودشون رو پشت کلماتشون پنهون می کنن؟!!! اونوقتی که نوشته هاشون چندگانه می شه! یعنی در اصل گاهی خودشون هم حرف های خودشون رو نقض می کنن! وقتی که خودشون هم نمی خوان باور کنن کی هستن و عقایدشون چیه!!! می خوان یکی دیگه باشن ولی هیچ وقت فکر نمی کنن که این بازیگری یه روزی روحشون رو به...
-
تقدیم به کسی که با تمام وجود دوستش دارم
شنبه 23 مردادماه سال 1389 00:10
تولد تو آغازیست برای یک دنیا مهربونی تولد همه خوبیهاست تولد تمام زیباییهــــــــــــای زندگی امروز روز تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوست امروز برایت زیباترین گلهای دنیا را خواهم آورد هر چند تو مهربانتر از همه آنهایی همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است ه وقت دیگر...
-
روزه
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 15:18
به مناسب حلول ماه مبارک رمضان.... روزه ی سکوت می گیریم!!! به نظرم این مفید تر از روزه ی شکمیه!!! پ.ن. ++آخرین فتوا های علما که استفاده شون روزه رو باطل نمی کنه: - ابسولوت از انواع مختلف با درصد های مختلف! به غیر از 99% که ممکنه به حالتی دچار شین که افطار یادتون بره! - سیگار از انواع مختلف: نخی... پاکتی... لایت......
-
استراق سمع خیابانی...
سهشنبه 19 مردادماه سال 1389 10:06
ساعت 18:10 از دور که به صف تاکسی مورد نظر نزدیک می شم یه نگاهی چپکی به صف طول ودراز میندازم! نخیر انگار ته نداره! 10 دقیقه بعد از طی کردن صف به انتها رسیده و با صبوری تمام وایمیستم و در انتظار... یه دختر هیکل باریک با پاشنه هایی به اندازه زبون درازش + یه پسر شکم برجسته ( برجستگی به سان خانوم آبستن 5 ماه و نیمه) با...
-
کنکاش ذهنی...
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 13:13
چند وقت پیش که داشتم تو کتابخونه ی بسی بزرگ آقاجون دور می گشتم و کتاب هایی رو که نخوندم تو ذهنم مرور می کردم رسیم به سری کامل کتاب های صادق هدایت و جلال... یه لحظه مثل فیلمی که روی تصویر می زنی جلو صحنه های کتاب ها از جلوی چشمام رد می شد... یه چیزی برام همیشه جالب بود... اینکه دخترای ترگل ورگل توی داستان ها همیشه لبان...
-
دوباره می سازمت...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 13:16
چند وقتیه که مغزم از عاشقی بیش از حد شیش میزنه... مثلا اینکه من آخر نفهمیدم این حجابی که قراره مثل صدف برای مروارید باشه اجباریه یا محبت زوری... هرچند معنی این دو تا کلمه در ظاهر یکیه ولی وقتی بهش فکر می کنی می بینی...نه این طورام که فکر می کنی شبیه هم نیستن! اینقدر اطلاعات ضد و نقیض بهم می رسه که واقعا نمی دونم کدوم...
-
زندگی با چاشنی غرغراسیون+ holiday نوشت:
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 13:10
امروز هنوز یه کمی از کلافه گی دیروز رو با خودم کشیدم اوردم... صبح که از خواب بیدار شدم طبق معمول با انگشت شست پام پنجره بالاسرم رو باز کردم که یه آفتابی به صورتم بخوره تا بلند شم... ولی خبری نبود... چشامو باز کردم دیدم... اه ابر تو آسمونه... یه ذره هنگ بودم بعد عین خولا به خودم گفتم آدم عاقل تو پاییز دنبال آفتاب می...
-
استراق سمع...
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 09:15
- میدون .... ؟؟ - بله خانوم بفرمائین. رفتم عقب نشستم... دقیقا پشت راننده! 100متر جلو تر دو تا پسر قد بلند و خوش استیل... - میدون .... ؟؟ - بله بفرمائین. خیلی خوشحال و با هیجان اومدن تو تاکسی! اونی که کنار من نشسته بود: وااای اشکان چه خوشگل بود... دیدی!!! فکر نمی کردم شماره بگیره! گفتم لابد از این دخترای ( biiiiiiib )...
-
بی ربط گویی
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 17:04
زندگی آدمی کلا در پنج شیشه خلاصه میشود: بهلول را گفتند فرق " مستراح " و " منبر " چیست؟ گفت در اصلشان فرقی نیست. هر کس که نخواهد " در جمع " بریند در آن رود و هرکس که بخواهد " بر جمع " بریند بر این رود.
-
آنجه گذشت...
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 10:11
انگاری که بدن ما به استراحت و تعطیلی عادت نداره! و بهش نمی سازه!! همش 1 روز و نیم در خونه مونده بودیما... حالمون اساسا خراب شده... البته نه حال روحی که این روزا سخت FRESH شده... فقط حال جسمی مون که گمونم آب روغن قاطی کرده! شایدم سر شمع هامون خیس شده که ریپ می زنه! خلاصه که دل و روده مان به هم ریخته!!! شایدم به خاطر...
-
ارزش من بیشتره یا ٪باک٪رگی٪
دوشنبه 4 مردادماه سال 1389 10:03
دیروز تو لینک های پیشنهادی کافه چی به مطلبی برخوردم که یه نقل قول بود از امام جمعه اصفهان که گفته بود: 74 درصد دختران ایرانی باکره به خانه بخت نمی روند!!!!!! به راست و دروغ این حرفا و آمار کاری ندارم چون من و شما می دونیم قضیه چیه ولی به قول عالی پیام : گرچه با این حرفها شیخ کبیر... آبروی شیخ ها را می بری... لیک...
-
روزی نو...
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 08:38
توی گرمای 40 درجه ای هوا... زیر عمود آفتاب... سر ِ ظهر روز سوم از ماه پنجم... اومدم... نفس کشیدم و آغاز کردم... هیچ وقت فکر نمی کردم گریه م برای آدمای این بیرون اینقدر شادی آفرین باشه... برق شادی رو تو چشماشون می شد حس کرد... یه صداهای محو و گنگی میشنوم... - // واااای چه تپلیه.... دکتر نگاش کن... - // مبارک باشه!!!...
-
شاید از جرم دیروزه که به این روز افتادیم...
شنبه 2 مردادماه سال 1389 15:12
نمی دونم چرا چند وقته همه به خانوما گیر می دن... چرا همیشه سخت ترین شرایط و زشت ترین حرف ها در مورد ما گفته می شه و در مقابل کمترین امکانات و حقوق به ما تعلق می گیره!!!...// این اتفاق نمی افته چون زن ها این جوری ان... اون اتفاق می افته چون این شکلی نیستن... چرا عینک آفتابی ت رو سرته وقتی تو سایه راه می ری و دو تا...
-
شروعی دوباره...
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:35
سلام نمی خوام شروع جدیدمو تو خونه ی جدیدم با غرغر و دری وری گفتن به بلاگفا شروع کنم... ولی دیگه کم کم داشت رو مغز و اعصابمون دو ماراتن می رفت... خلاصه این شد که دیدیم صابخونه خوبی نیست و هوای مستاجرشو نداره... این شد که نقل مکان کردیم این ور... امیدوارم این یکی دیگه مثل اون نباشه.... فعلا... +++ این داستان ادامه...